بسم الله الرحمن الرحيم
چوپان، دروغگو بود، يا کتاب ما؟
بازخواني پرونده چوپان دروغگو
داستان چوپان دروغگو را همه خوانده ايم، و چوپان بيچاره را خوب ميشناسيم.
تا به حال فکر کردهايد اين داستان تا چه اندازه ميتواند عميق باشد؟
از قسمتهاي اول داستان بگذريم که چوپان به دروغ فرياد مي زند: گرگ! و زماني که مردم براي کمک به او مي آيند، مي خندد.
چون دروغ گفته، گرگي در کار نبوده...به نظر من اين قسمتها فقط حاشيه است و حاشيهاي که تلاش ميکند چوپان را دروغگو جا بزند.
و شايد موفق هم هست چون همه ي ما اين چوپان را با دروغگو بودنش مي شناسيم.
با داستان جلوتر که مي رويم، بعد از اينکه چوپان چندبار به دروغ مردم را براي دفاع از گله فراخواند، گرگ واقعي ميآيد و چوپان اين بار هم فرياد: گرگ! گرگ! را سر مي دهد، اما مردم هيچ اعتنايي نمي کنند.
کسي هست که آمدن گرگ را فرياد بزند اما گوشي براي شنيدن، و دستي براي ياري وجود ندارد.
مردم چوپان را باور ندارند.
اما اين بار گرگ واقعي از راه ميرسد و...فاتحه ي گله را مي خواند....
حالا داستان را بررسي مي کنيم.
بايد روشن شود گرگ...چوپان و گله نماد چه افرادي هستند.
چوپان در ادب و هنر هميشه نماد پيامبران بوده است. «آيا از سرزمين تو نبود که فرشتگان سرودهاي صلح و شادي انسان را براي چوپانان خواندند؟»
همه ي ما با خواندن اين قسمت از شعر جبرا ابراهيم جبرا، شاعر فلسطيني، به سادگي تشخيص ميدهيم که سرودهاي صلح و شادي، استعاره از «وحي الهي» است و چوپانان، استعاره از «پيامبران». حال بياييد داستان چوپان آشناي خودمان را با اين ديدگاه بررسي کنيم که چوپان، نماد پيامبر باشد...پيامبر براي هدايت آمده.
مسيح هم زماني که ميخواست اهميت هدايت توسط پيامبران را به مردم نشان دهد و بگويد تا چه اندازه هدايت کساني که از راه راست منحرف شدهاند براي پيامبر مهم است، مثال چوپان را براي قومش زد.
در انجيل ميخوانيم «براي چوپان بازگرداندن بره اي که از گله جدا افتاده مهمتر از بقيه ي گله است که کنار هم اند...» تعداد بسياري از پيامبران ما چوپان بوده اند، حضرت شعيب (ع)، حضرت موسي (ع) و...
از اينجا به بعد، چوپان را «پيامبر» در نظر ميگيرم و با داستان پيش مي رويم.
همانطور که گفتم قسمت اول داستان حاشيه است تنها براي دروغگو جا زدن چوپان.
اما ما مي دانيم، چوپان دروغ نمي گويد.
چوپان براي هدايت آمده تا مسير بهترين چراگاه را به گله نشان بدهد و نگذارد هيچ بره ي سربه هوايي، از گله جدا بيفتد.
چوپان اگر دروغ ميگفت چوپان نبود، مي شد هم دست گرگ.
و اين قسمت از داستان که چوپان به دروغ فرياد :گرگ. را سر ميدهد حيله ي کثيفي بوده براي القاي اين مفهوم که نبايد به حرف چوپان اعتنايي کرد.
بعد از آن گرگ از راه مي رسد.
چوپان هم ميخواهد به وظيفهاش عمل کند.
محافظت از گله...اما نبايد تنها باشد پس فرياد ميزند و کمک مي خواهد.
اما چون قسمت اول داستان، يعني القاي دروغِ دروغگو بودن چوپان موفق بوده، هيچکس به ياري چوپان نمي آيد.
و گرگ واقعي از راه ميرسد و ....
چقدر ساده ميتوان به اين نتيجه رسيد که گرگ براي خود چوپان زياني ندارد، او فقط نگهبان گله است.
تمام تلاشش براي حفظ گله بوده.
چه بسا چند دفعه ي اول هم گرگ آمده اما چوپان از پس دفاع از گله برآمده باشد!
زماني هم که گرگ از راه مي رسد، خود چوپان بلايي نمي بيند، بلا مال گله است...و مال مردمي که حرفش را باور نکردند و حالا سرمايه هايشان را از دست مي دهند.
در تاريخ بسيارند قوم هايي که پيامبر براي هدايتشان فرستاده شده، تمام تلاشش را هم براي شناساندن گرگ به مردم کرده، اما مردم، گوشي براي شنيدن، و دستي براي ياري کردن نداشته اند....غرق بودهاند در دنياي کوچک خودشان، و گرگ يا همان بلا و مجازات از راه رسيده، و آنان را که گوش شنوا نداشتهاند و پند پذير نبودهاند در کام خود کشيده.
بد نيست فقط يکبار به فرياد هاي:گرگ! گرگ! چوپان که تنها براي نجات ما سر ميدهد توجه کنيم، و همراه با او، و با ياري خداوند، خودمان را نجات دهيم...
چوپان دروغگو نبود....اين توهم ما بود که او را نشناخت...