نشسته ام گوشه ی سرد اتاق،سرما را دوست دارم.آرامش بخش است.پلک میزنم آرام،آهسته نفس میکشم،سالهاست این کار را میکنم،تکراریست.کام بر سیگار میزنم و آرام میسوزد.دودش بالا میرود آزاد.شکل میگیرد همان شکلی که دوست دارد.همچون رقاصی خوش اندام پیچ در بدن می اندازدو من را مبهوت خود میکند.چه زیباست. آهسته و آرام،بی توجه به من.بالا میرود،در باد میشکند و من باز پک میزنم آرام.باد تنم را بغل میکند آزاد بی هیچ ترسی.حسادت میکنم بر آن آغوشم تنهاست از ترس چشمان کلاغ ها ی سیاه.خاکستر سیگار را میتکانم،باد را نفس میکشم،پلک میزنم بیهوده.صدای قطره های آب سکوتم را میشکند،نگاهش میکنم انگار مرا میشناسد اندکی صبر میکند وباز میچکد.آب چقدر زیبا.آرام.لطیف.ولی در اینجا فقط آب است نه زیبا،نه آرام ونه لطیف.چهره اش درگیر است.رود را میخواه.لوله ها تنگش است.موج را میخواهد تا به ساحل بزند.گردی صورت ساعت نقشه ی مدتهاست.سال چند میگذرد آسمان غمگین است؟در خیابان گل نیست؟جوی ها بی آب است؟خارها گل شده اند؟راستی ساعت چیست؟من چرا خوابیدم؟از ندا یاد ندارد مردی؟