مطمئن که شدیم سیزدهمان بدر شده برگشتیم خانه,ورودی شهر غلغله بود, پشت چراغ قرمز یک نفر که حالا نفهمیدم برای محبت بود یا شاید دل پری از من داشت چنان بوقی زد که هنوز گوشم سوت می کشد.
راستش را بخواهی ما میانه ای ها علاقه تاریخی و باستانی به بوق زدن داریم.با بوق روکم کنی می کنیم.با آن به خانه بخت می رویم.با بوق زدن قدرت خود رابه نمایش می گذاریم.همچنین بوسیله آن با عشقمان رابطه برقرار میکنیم.از دوستانمان تشکر می کنیم یا از رقیبمان انتقام می گیریم.وقتی دردل تاریکی یک تونل بوق می زنیم میفهمیم زنده ایم...هیچ جای دنیا به اندازه ما بوق نمی زنند...
این مقدمه مسخره رانوشتم که بگویم من از بوق زدن خوشم نمی آید.در سایت میانالی هم خیلی ها دنبال بوق زدن هستند...دوست دارم اینجا آرامش باشد.این سایت نیم وجبی دلش تاب مستوری ندارد... پس من بوق نمی زنم اما شما فکر کنید اینجا بوق زدن آزاد است .هر چقدر فریاد دارید بکشید.جیغ بکشید.بحث کنید.نمی دانم شاید بعضی ازحرف هایتان راهم سانسور کردم.اما مطمئن باشید این برون فکنی ها برای من که حالا کمتر بین مردمم مفید است.
***********************
بعدش هم اینجا کارخانه جوجه کشی نیست که حالا حتما هرروز یک مطلب بنویسم...خواندن نگاههای شما برایم مهمتر است...دوست ندارم سنگ هیچ کسی رابه سینه بزنم....که سنگ های زیادی قبلا سینه ما را متلاشی کرده است......می دانم این مردمند که می مانند.
من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی
دالان بهشت