فراموش کردم
اعضای انجمن(346) این عمار؟ بیوگرافی مدیر انجمن قوانین انجمن بولوت انجمن معراج دل کافی نت صفر و یک گذاشتن فیلم و آهنگ و عکس بر روی مطلب ارتباط با مدیر انجمن
جستجوی انجمن
مدیر انجمن: علیرضا رستمی کیا
دالان بهشت (pesare-khub )    

داشت باران میبارید...

درج شده در تاریخ ۹۴/۰۲/۲۶ ساعت 21:50 بازدید کل: 231 بازدید امروز: 231
 

///صبح که حرکت کرده بودیم ، هوا آفتابی بود.پرچم های سرخ از شیشه های ماشین زده بود بیرون و حسابی به چشم مبزد. رهگدرانی که با چشم دنبالمان میکردند و گاه گاهی دست تکان میدادند و بوق زدن ها و چراغ دادن های ماشین های روبه رویی که سر شوق مان می آورد،عازم جشنی بزرگ بودیم و قهرمانی باشکوه و به یاد ماندنی.

ماشین را گذاشته بودیم توی پارکینگ و تا رسیدن به استادیوم دویده بودیم بازی ساعت هفت و نیم شروع میشد و چهار ساعت قبل ترش ورزشگاه مملو از جمعیت بود و پرچم ها و لباس های سرخ رنگ همه جا موج میزد و دیگ جوشانی که حتما  صدایش به گوش مسافران هواپیمایی که از آسمان میگذشت هم میرسید.

بازی شروع شد ،امید بود ، شور بود،شوق بود،...ولی،، ناگهان چشم آسمان سیاهی رفت، آفتاب گم شد زیر ابرها و باران شروع به باریدن کرد،استرس بود اضطراب بود و نگرانی!

بی توجه به هجوم باران ایستاده بودیم  زیر پرچم سرخمان و سرود قهرمانی سر داده بودیم ...باران می‌بارید و ما جایی نمی‌رفتیم هرکس توی صندلی خودش نشسته بود و منتظر ،

 باختیم،بردیم و مساوی شدیم، بازی تمام شد خبری آمد...قهرمانیم...  و دیگ جوشان آتش گرفت،باران بی تاثیر بود،جشن باشکوهی باید آغاز میشد،جشنی برای صدهزار عاشق ، صدهزار عاشقی که نه فقط طرفدار یک تیم که طرفدار یک ملت یک زبان و یک فرهنگ هم بودند...

همهمه ای شد و باز دوباره خبری پیچید میان مردم...ما قهرمان نیستیم...بهت همه جا را فرا گرفت ،چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا اینترنت قطع است؟،چرا موبایل ها آنتن نمیدهد؟

داشت باران می‌بارید و  حسرت نشسته بود بر دل کودکی که آرزوهایش را بر باد رفته میدید، ما جایی نمی‌رفتیم. این سومین بار بود ،  چرا دست برنمی‌داریم از رنج کشیدن،این چه بی انصافی است ، چرا نمی‌ترسیم از اینکه این همه بار قلبمان شکسته است؟ از این همه از دست دادن مدام. تکه پاره شدنهای مدام...

همه رفته بودند و ما مانده بودیم و تیمی که دوستش داشتیم و زخمی بر قلب شکسته مان ، آیینه ماشین را که تنظیم میکردم خودم را توی آیینه دیدم ، غم آمده بود توی چشمهای قهوه ایم و خیال رفتن نداشت.

اما بالاخره یک روزی، شاید یک سال دیگر جای همه ی این زخمها خوب میشود و پوست نو میاید روی زخم کهنه مان... بالاخره یک روزی ، قهرمانی نصیب این مردمان پاک میشود.

 

این مطلب توسط علیرضا رستمی کیا بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۴/۰۲/۲۹ - ۰۰:۲۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)