فراموش کردم
رتبه کلی: 962


درباره من
دست نوشته های یک رهگذر
*******************
برداشتهای کوچکی از زندگی
*******************
مرثیه ای بر آرزوهای سوخته نسل ما
*******************
.
.
امیدوارم دست نوشته های مرا با صبوری بخوانی و کاستی هایش را بر من ببخشایی
.
.
.
*****دالان بهشت*****
دالان بهشت (pesare-khub )    

آدمیزاد است دیگر...

درج شده در تاریخ ۹۴/۰۳/۱۶ ساعت 00:29 بازدید کل: 263 بازدید امروز: 263
 

........

یک. به اِسپری فکر میکنم به اسپری تنگی نفسِ قرمز رنگِ بدقیافه که گازش تمام شده و به نفس هایم ... و به سینه ی بهانه گیرم اخم میکنم که بس کند...خفگی یکی از بدترین درد هایی ست که تا بحال تجربه اش کرده ام.نفست که سنگین شود کلافه میشوی ،شروع میکنی به شمردن نفس هایت ،خسته میشوی ،ضعف میکنی ،جانت بالا می آید تا کمی آرام شوی،در تمام این مدت مدام میگویی خدایا راحتم کن.

دو.آدمیزاد است دیگر،بعضی وقت ها دلش تنگ میشود برای آشنایی که باید باشد و نیست،برای کسی که باید میماند و این قصه ها را میشنید ولی نماند و رفت ،حالا از زور تنهایی نشسته ام و دارم برای غریبه ها درد و دل میکنم و این غم انگیزترین قصه ی دنیاست.

سه.جمعه‌ دارد راهش را می‌کشد که برود و من دارم مینویسم،دلم میخواهد انتقام بگیرم از آدم ها، آرام و بی صدا،. می خواهم تمام دلخوریها را و حرفهای نگفته را روی کلمات سوار کنم بدون اینکه آب از آب تکان بخورد و تبعاتی در کار باشد،میخواهم چنان توی قصه تصویرش کنم که خودش با تمام مکاریش از دیدن خودش جا بخورد ، میخواهم بامعجزه ی انگشت هایم و هنر قلمم به زانو در بیاورمش ، ویرانش کنم.

چهار. فالم را گرفت، گفت فالت خوب بود و من باور کردم.

پنج.گفت قصه هایت وزن دارد آهنگ دارد،انگار که پسرکی آن دور دورها دارد ترانه ی دلنشینی را به افتخار کسی میخواند.....چه خوب که نگفت قصه هایت درد دارند و آهنگشان غمگین است. صدای ترانه ای از دور دورها شنیده میشود،صدای معین را میشناسم: من از این دنیا چی میخوام...دوتا صندلی چوبی...تا روی اونا بشینیم...برای گفتن خوبی...

شش.. دوستانی دارم بهتر از گیلاس یا هندوانه ی شیرین یا تخمه با بادام زمینی خوش مزه حتی... کاری ندارم که هیچ کدامشان عقل درست و حسابی ندارند. همین خوب است که یکیشان نیمه های شب زنگ بزند و بگوید بیا برویم سفر ماجرایی... نصف شب چهار نفری راه بیفتیم در کوهستان با یک چاقوی ناخن گیر در دست به دنبال شکار خرس ،و تمام شب را هِر و هِر بخندیم و نزدیکی های صبح بمیریم از سرما و با هم دوست باشیم.

هفت.خدایا ! خیلی ممنون که مرا اَخرف مشلوقات خود قرار دادی.!!!!!!!!!!

هشت.فردا شنبه است بعد از چند روز تعطیلی دوباره میروم سر کار،راه میروم،میدوم،پول در می آورم ،پول در نمی آورم ،خسته میشوم و در اوج خستگی به این فکر میکنم که یک چیزی کم است، انگار که یک چیزی کم است.

نه.هر صبح  ته دلم به پسرکی که آرزو داشت زود بزرگ شود و هر روز، صبح زود برود سر کار فحش های بی تربیتی میدهم.

ده.دلم می خواست میتوانستم واقعیتر بنویسم. از بودن از لمس از دوست از عشق از فاصله ، ازمهربانی از دلتنگی از رنجش از تناقض واز حقیقت و از خنجری که فرود می آید و کاش می شد. کاش واقعا می شد.

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۴/۰۳/۱۶ - ۰۱:۱۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)