سلامتی سرطانی هایی که نه شهرت دارن ؛نه پول دارو
سلامتی بچه دیابتی ؛ که از دو سالگی بهش گفتن بستنی عخه
سلامتی مادر اون بچه ای که تو تزریق خون ایدز گرفت ؛ چون مدرسه رفتن بچه شو ندید
سلامتی اون رفتگری ؛ که بچش تو مدرسه میگه بابام مرده
سلامتی سرباز لب مرزی ؛ که مادرشو بی خداحافظی خاک کرد
سلامتی دلقکی ؛ که برای پول دفن دختر ۳ سالش ؛ باید شاد ترین برنامشو اجرا کنه
سلامتی دختر عکاسی که ؛ از عروس عشقش ؛ باید بهترین عکس ها رو بگیره
آره…
سلامتی کسایی ؛ که بی کس بودن…
از سر بیرونش می کنم ...
از دل می آید..
لعنتی
از رو نمیرود ...
خیالت را می گویم ...!!
تنهایـــــــــم......
اما دلتنـــــــگ آغوشــــی نیستــــــم!!!
خستـــــــه ام......
ولی به تکــــــیه گــــاه نمی اندیـــــشم!!!
چشمهایــــم تر هستـــند وقـــرمـــز...
ولـــــی رازی نــــــدارم؟!!!
چــــون مدتهاست دیگـــــر ...
کســــــی را خیلــــــــی دوســـــت نــــــــدارم.....
این روزها از هر انگشتم یک هنر می بارد...
شب ها می بافم خیالت را...
روزها می کشم دردهای نبودنت را...
و غروب بـــارانی پاییزها ...
وای از این غروب های لعنتی ...
می رقصم با ساز "دلتنگی هایم"...!!!
ماندن به پای تو فایده نداشت...!
رفتم،
دیدی چه خوب ترک کردنت را بلدم...؟؟؟
خواستم دوستت داشته باشم اما نفهمیدی...
تماشا میکنم...
میخواهم ببینم آنهایی که دورت را شلوغ کرده اند مثل من پشتت هستند؟؟؟
تورا آنقدر که من می خواستم می خواهند؟؟؟
ولی به همان شلوغی دورت قسم...
پشتت خالیست...
به حرف هایم خواهی رسید...
اما دیگر قصه من و تو تمام شد...
حال یک زندگی جدید ساخته ام...
یک زندگی بدون تـــــــ ــ ـ ــــــو...
حماقت تمام.....!!!
خبر از من داری؟…
خبر از دلتنگی های من چطور؟
و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند…
خبرش رسیده که مرده اند؟
هیچ سراغ دلم را میگیری؟
کسی خبر داده که آب رفته ام از خستگی؟
مچاله ام از دلتنگی؟
آه… که هیچ پلی نساختیم میان هم
وجدانت راحت…
خبرهای من به تو نمی رسد
من با خیال تو هم خوشم..
خیالت راحت
فقط دلم کمی؛نه........
خیلی خیلی خیلی دلتنگت شده.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از تو
خیلی سخت خوابم می برد ...
مثل دیشب ...
امشب ...
که هرچه تمرکز می کنم صدایت یادم بیاید
نمی شود ...
و
آرزو می کنم
کاش بودی
فقط
اندازه ی یک " شب بخیر " کوتاه الکی !
کاش بودی ...
شب است ...
کلنجار میروم با خودم
با دلتنگی هایم
با قلب له شده ام
با غرور شکسته ام
سراغش را بگیرم ... نگیرم ... بگیرم ... نگیرم
نزدیک صبح است ... دل را به دریا زدم
" مشترک مورد نظر در حال مکالمه است
زمین قانون عجیبی داره
هفت میلیارد آدم ، که فقط با یکی از اونا احساس تنهایی نمیکنی . . .
خدانکنه اون یه نفرم تنهات بزاره
اونوقته که حتی با خودتم غریبه میشی . . .
غـــروب که می شود
مگر می شود
بی خیال سکوت این در و پنجره ها شد
چیزهایی که نداری را به رخت می کشند
لعنتی ها
شب است!
سیگاری روشن میکنم و به فردا می نگرم...
فردایی که میتوانست با تویِ لعنتی شروع شود...
س "سکوتی سرشار از ناگفته ها
ی:یکه و تنها.. گ :گذشته ای که گذشت و من نتوانستم از آن بگذرم..
ا:آرامشی که آرام آرام جانم را میگیرد..
ر:روحی که زخم خورد و مرد...
این 5 واژه تمامه من است که ذره ذره دود میشود ...
سیگار...
و من ...
!عمیق پک می زنم به سیگـــــــار
گر می گیرد
بوسه میزند بر لبهایی که تو بـــــــــوسیدی
پک اول و سرفه
گلوی احساســــــــم می سوزد
پک دوم
به افتخار اشکهایم
سیــــــــگارلعنتی
پک سوم
به شرافت همه شبهای تنهائی
پک آخر را
حریصانه می کـــــــــــــشم
مثل بوسه هائی که از تو کام میگرفتم
حالا لعنتی
زیر پا لهش مـــــــــــی کنم
بسان غرور له شده ام
که
سیگار زندگیم را دود کردی.......؟؟؟؟؟؟؟
خدایا
از تجربه ی تنهایی ات برایم بگو
این روزها سراپا گوشم . . !!!
شبیه من شدن کار آسانی نیست
باید که اول محکوم شوی
به چه ؟
به اینکه چرا فراموش نمی کنی وقتی فراموش شدی
بعد باید خودت را شرح دهی برای هر عابر پیاده ای
و بعد باید هیچ کسی نفهمد که چه میگویی
و بعد باید قضاوت شوی بی دلیل
و بعد اتاقت را تقسیم بندی کنی مابین مرز حقیقت و رویا
و یک به یک خاطراتت را در آن جای دهی
مثلا خاطرات خوش را بر روی مبل بگذاری
قاب عکسهای خالی را روی دیواری که جای تکیه دادن سر داشته باشد
و پنجره را به سمتی بچرخانی که غروب را ببینی
و قلم و کاغذ را همراه بغض ، بگذاری کنار شمعدانی ها
و ترکیب اصیلِ چای و سیگار را روی میز کنارِ سئوالهای بی جواب
و دلتنگی را هم بگذاری در کوله پشتی تا همیشه همراهت باشد
و یک تکه جا باقی بگذاری برای قدم زدن از سرِ ناچاری
آری شبیه من شدن کار آسانی نیست
من حتی خودم نتوانستم شبیه خودم شوم
نه درد را دوست دارم
نه دلتنگی را
فقط گاهی تنهایی همان حکم محکومیت توست
شبیه من شدن یعنی نیم ساعت خاطره را
سالها زندگی کردن
چرا باید تو نباشی ؟
چرا باید من بی دلیل تکرار کنم نبودنت را ؟
ساعتِ روی دیوار خوابیده
یک نفر به من بگوید چند ساعت است که هذیان میبافم ؟
شک کرده بـودم کسی بین ماست !
حالا یقین دارم “مـن” بین دو نفر بودم !
چقدر تفاوت وجود داشت بین واقعیت و طرز فکر من!
کاش باران بگیرد …
کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند…
و من همه ی دلتنگیهایم را رویش “ها” کنم…
و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم … و خلاص…
غم یعنی بالا تر از سیاهی هم رنگی هست مثل حال این روزهای من
ایـــن روزهـــا چـــقـــدر دلـــم هـــوای آن روزهــــــا را کــــــرده. . . .
نگران نباش
حال من خوب است ...
بزرگ شده ام ...
دیگر آنقدر کوچک نیستم
که در دلتنگی هایم گم شوم
آموخته ام ، که این فاصله ی کوتاه ..
بین لبخند و اشک ، نامش زندگیست
راستی بهتر از قبل دروغ می گویم
حال من خوب است ، خوب خوب ...
حتی عکستم ندارم که بذارم روبروم
اونقدر نگاش کنم تا بشکنه بغض گلوم ...
دلتنگی هایم را زیر بغل زده ام
نشسته ام در انتظار روزهای مبادا ...
سهم من از تو همین دلتنگی هاییست
ک بی دعوت می آیند و
خیال رفتن ندارند ...
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که :
پدر تنها قهرمان بود ...
عشق ، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد ...
بالاترین نقطه ی زمین ، شانه های پدر بود ...
بدترین دشمنانم ، خواهر و برادرهای خودم بودند ...
تنها دردم ، زانوهای زخمی ام بودند ...
تنها چیزی که می شکست ، اسباب بازی هایم بود
و معنای خداحافظ تا فردا بود ...!
حسرت واقعی را ...
آن روزی میخوری ،
که میبینی ...
به اندازه سن و سالت ،
زندگی نکرده ای ... !
اعتراف تلخی است ،
اما به جای خالی اش
بیشتر از خودش عادت کرده ام !
یه وقتایی باید رفت...!
اونم با پای خودت...!
باید جاتُ تو زندگی بعضی ها خالی کنی...!
درسته تو شلوغیاشون متوجه نمیشن چی میشه...!
ولی بدون....
یه روزی ...
یه جایی....
بد جوری یادت می افتن که دیگه دیر شده...!!!
آن شب ...
دلم
برای خودم سوخت
...
وقتی
شما صدایم کردی ...
مـــن..
عــاشـــق نــیــســـتـــم..فقط گاهی حرف تو که میشود..
دلــم مــثــل ایــنــکــه تــب کــنـــد....گرم و سرد میشود..
آب مــیــشـــود... تــنـــگ مــیـشــود..
ایــن عــشـــق نــیســـت..
هـــــســـــــت ؟؟؟؟؟ !!!
نمیخواهم برگردی...این را به همه گفته ام...حتی خودم...
فقط نمیدانم چرا برای برگشتنت فال میگیرم...
هنوز هم گاهی یادم میرود تو دیگر سهم دقایقم نیستی...
دل است دیگر،سنگش نزن ...تحمل کن...
زیر سیل این همه درد کمرم که نه،فقط کمی خورد شده...!!!
قول داد تا آخر دنیا بماند،
سر قولش هم ماند،
همان روزی که رفت برای من آخر دنیا بود
در خواب هم راحتم نمی گذاری ،
بی خبر می آیی ، صدایم می کنی …
تا چشم باز میکنم ، باز نیستی !
من . . .
دعــــا میکــــنم . . .
تـــــو را داشــتـه بــــاشـم . . .
تـــــو . . .
دعــــا مــی کنـــی ..
دیگـــــر نبــــاشـــم ! ؟ ! . . .
بیـــــــــچــاره خـــدا . . .
همه ترکم کردند به جز یک دوست قدیمی …
همان دوست سفید و کمر باریک ؛ او دود میشود و من آرام !
گفته بودم
فراموشی زمان می خواهد
.
اشتباه بود ،
فراموشی زمان نمی خواهد
فراموشی "دل" می خواهد
.
.
.
که آن هم پیش تو ماند .
امشب هم باز به نیتت فال گرفتم
" یوسف گمگشته باز آید ... "
حافظا ! دیگر به وعده های تو هم اعتباری نیست
با وفا ! به یوسفان گم گشته ات اعتمادی نیست
نیتم خوب بود
فالت خوب نیامد ..
انگار عاشقی هم به من نیامد
هرچه عاشقی کردم
او نیامد و نیامد و نیامد ...
معلمم به خط فاصله می گفت خط تیره، خوب می دانست فاصله ها چه به روزگار آدمها می آورد!
چه تلخ است...
چون می دانم ؛
پس از این همه دلـتـنـگی باز هم نمیبینمت...
در یک لحظه تمام شد
او رفت…
دو کلمه ای که معنای زندگی ام را برای همیشه تغییر داد . . .
√ بی چآرِه عَرُوسَـــک دِلَش می خوآســـت زآر زآر بگرید!!!
√ آمآ خَندِه رآ بَر لَبــــآنَش دُوختِه بُودَنــــد!!!
هم بازی قدیم
چشم نگذار
آنقدر دورم که
با شمردن همه اعداد هم
پیدایم نمی کنی !!
چه سخت است،
تشییع عشق بر روی شانه های فراموشی ،
و دل سپردن به قبرستان جدایی ،
وقتی که میدانی پنج شنبه ای نیست ،
تا رهگذری ،
بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند ..