دلم گرفته...
میدانم دیگر برای من نیستی اما دلی که با تو باشد این حرفها را نمی فهمد …
گاهی اونقدر خسته میشویم که خستگیمون در نمیشه ، “درد” میشه !
زنده ام نه ازجانی که مانده ، از استخوان های لجبازی که روی هم ایستاده اند !
این روزها خیلی چیزها دست من نیست ؛ مثل دستهایت !
بنویسید بعد مرگم روی سنگ * با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ
اینکه اینجا خفته در این گور سرد * بودنش را هیچ کس باور نکرد
گاهی اوقات دلم میخواهد خرمایی بخورم و برای خود فاتحه ای بفرستم
شادیش ارزانی کسانی که رفتنم را لحظه شماری میکردند !
غمگینم
همانند زنی که عاشق سرباز دشمن شده است . . .

غمگینم
همانند مرد دو هزار چهره که می گفت
نمی دونم تو زندگیم چرا هی نمیشه . . .

غمگینم
همانند مادری که آخرین سرباز برگشته از جنگ
پسرش نیست . . .
غمگینم
همانند پسری که عشقش به او میگوید برادر . . .

غمگینم
همانند مادر بی سوادی
که دلش هوای بچه اش را کرده
ولی بلد نیست شماره اش را بگیرد . . .

غمگینم
همانند پسری که
جواب نه شنیده . . .

غمگینم
همانند عکسی در اعلامیه ترحیم
که لبخندش, دیگران را می گریاند . . .

غمگـــــــــــــــــــینم
همانند سرباز ِ گـــــــــــــم شده در جنگ ;
کـــــــــــــــــــــور شد و ندارد هیچ فشنگ . . .

غمگینم…
همانند دلقکی که روی صحنه
چشمش به عشقش افتاد که بامعشوقش به او میخندیدن . . .

غمگینم
همانند همان قاضی که متهم اعدامی اش...رفیقش بود . . .

غمگینم مثل پروانه ای گم کرده راه . . .

غمگینم
مثل کودکی که بادکنکش ترکیده باشد . . .

غمگینم
مثل کودکی که آبنبات یا عروسک نداشته اش را دست دوستش دیده و دلش خواسته

غمگینم
همانند مادری که
لباس ورزشی پسرش بوی سیگار می داد . . .

غمگینم
همانند کسی که پدرش
سیگار دستِ او دیده . . .

غمگینم
همانند سرباز وفاداری
که پسرش جاسوس دشمن بوده است . . .

غـمگیـنـم
همانند کـودکـی مـعـلـول
کـه تـازه بـه تفـاوتـش پـی بـرده . . .

غمگیــنـم
همانند درختـی کـه
در مســیرِ کارخـانـهء "چــوب بُــری" قــرار گـرفتـه است . . .

غمگینم
همانند آدمی که دوست نداشت
تنهایی را
و خیلی تنها بود . . .

غمگینم
همانند
پدری که مرگ فرزندش را قبول نمی کند
و خود را با او مُرده می داند
و اشک هایش را شاید مدتها کسی ندیده بود
اما حالا
بدون اشک کسی او را نمی بیند . . .

غمگینم
همانند پیرزنی در مسجد سلیمان,
که لوله های گاز همه ی ایران
از کوچه اش می گذرد
و گاز ندارد . . .

غمگیــنم
همانند مــــادرم
کـه او آیــنـــده ام را طــور دیـــگری تـــصــــور کـــرده بــــود . . .

غمگیــنم
همانند جـوان مـحکوم بـه اعـدام
کـه بـه عـنوان آخـرین درخـواسـت،
پکـی بر سـیگـار را طلب می کند . . .

غمگیــنم
همانند
جوانی که میگوید...
دست بر دلم مگذار می سوزی
داغ خیلی چیز ها بر دلــــــــــــــم مانده . . .

غمگینم
همانند قـــــــــــــــمار بازی
که خشت هایش درست انتخاب کرد
اما سرنوشتش را کج . . .

غمگینم
همانند پدری
که پس از زلزله
همسر و فرزندانش را با دست خودش به خاک می سپارد . . .

غمگینم
همانند کسی که کاسه اش خالی بود ;
از غـــــــــــــــذا نه ;
ازِ تقسیم بختــــــــــــــــ . . .

غمگینم
همانند جوان ِ لحظه ی اعدام ;
بـــــــــه گریـــــــــــه مــــــــــادرش میـــــخـــندید ;
خاطرش آمد بچگی اش گفته بود :
خنده ات آرامم میکند . . .

غمگینم
همانند دهــــــــقان فــــــــــداکار ;
قطاری را نجات داد
که حالا ریـــــل آهنش ازوســــــــــــــط خانه اش میگذرد . . .

غمگینم
همانند پیرمرد ِ سیگار فروش ;
در حسرت این ماند که تعارف کند
کسی در تنهاییش سیگاری به او . . .

غمگینم
همانند صداقتت ;
که با خنده ی یک عکس میخندی . . .

غمگینم
هماننـــــــــــد پادگانـــــــــــــت ای روزگار ;
اضاف زدی برایم خشم شبت را . . .

غمگینم
همانند دستان ِ پیــــــــــــــرت ;
حلقه ی نبودنش را با داغ ِ دلت تمیز میکنی
تا برق بزند . . .

غمگینم
همانند کودکی که از زلزله نجات پیدا کرد ;
اما با پس لــــــرزهای دلش چه کند . . .

غمگینم
همانندچوپانی که همه ســــــــــاده بودنش را
به "پشت ِکوه " بودنش ترجمه میکنند . . .

غمگینم
همانند کسی که از خواب بیدار شد
اما کابـــــــــــــــــوسش تازه شروع میشود . . .

غــمــگــیــنـــم
هـمــانــنــد
جــوانی کـــه از خــواب تـــرســنــاک بــیــدار شــد و
فــهــمــیــد زندگی اش از خــواب وحــشتــنــاکــتـر اسـت . . .

غمگینم
همانند پرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده
و به این فکر می کند که چگونه بمیرد؟
گرسنه و آزاد، یا سیر و اسیر...؟

غمگــــینم
مثل ِ اعـــــدامی که به تعویق افتاده . . .

غمگینم همانند مرده ای
که توان تسلی دادن به بازماندگانش را ندارد . . .

غمگینم همانند پرنده ای که از قفس آزاد شده
اما پرواز از یادش رفته . . .
