فراموش کردم
رتبه کلی: 294


درباره من
















:l
.. khaz .. (pesartanha69 )    

عشق بی انتها ...بعد چندین روز حرفهای دلمو از سر میگیرم بچه ها نظر یادتون نره

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۹/۱۰ ساعت 00:30 بازدید کل: 510 بازدید امروز: 178
 

یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی!

دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.

من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات،‌ کنار شعله ور شدن شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...

دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام.

هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است... .

شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می ریختم ، شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم... .

روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم!

این بار به دیدنت آمده ام ، برایت گلاب آورده ام ، دستهایم تنها سنگ سردِ خانه ات را احساس می کنند اما بدان یاس های سپید احساسمان هنوز گرم گرم اند

 

 

هوا پاییزی و بارانیم من

درون خشم خود زندانیم من

چه فردایی خوشی را خواب دیدم

تمام نقشه ها بر آب دیدم

چه دورانی چه رویایه عبوری

چه جستن ها به دنبال ظهوری

من و تو نسل بی پرواز بودیم

اسیر پنجه های باز بودیم

همان بازی که با تیغ سر انگشت

به پیش چشم های من تورا کشت

تمام آرزوهایم را فنا کرد

دو  دست دوستیمان را جدا کرد

تو جام شوکران را سر کشیدی

به ناگه از کنارم پر کشیدی

بگو آنجا که رفتی شاد هستی

در آون سوی حیاط آزاد هستی

هنوز هوای نوجوانی در سرت هست

بگو آنجا که رفتی هرزه ای نیست

کسی دزد شعورت نیست آنجا

تجاوز به غرورت نیست آنجا

بخوان همدرد من هم نسل و همراه

بخوان شعر منو با حسرت و آه

بخوان شعر منو با حسرت و آه

منو جایی که خالی از تو.............

 

 

من نمیخواهم عاشق باشم

من مردم ولی پر از دردم

من مردم ولی غمگینم

دردم را کسی نمیفهمد

به من تهمت زده اند که عاشق شده ای

نمیدانند که عشق........ من زمینی نیست

حتی از به زبان آوردنش میترسم

من مردم ولی حساسم

مدتهاست که از پیشم رفته ای

عاشق نیستم

دردم چیز دیگری است

دردم را کسی نمیفهمد

خدایا خواستی عذابم بدهی

ابزار کارت  عشق نباشد

 نمیدانم چرا نمیخواهی زمینی بمانی

آسمان هم جایه خوبیست ولی جای من نیست

عاشق نیستم

ولی درد فراق را چشیده ام

عاشق نیستم

ولی درد تنهایی رو فهمیده ام

ما از نسل بوسه های ممنوعیم

پس مرا ملامت نکنید که عشق را نفهمیدم

 

 

رفتار من عادی است

اما نمی دانم چرا این روزها

از دوستان و آشنایان

هرکس مرا می بیند...

از دور می گوید:

این روزها انگار حال و هوای دیگری داری!

ولی باور کنید

من مثل هر روزم

با آن نشانی های ساده

و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی

مثل همیشه ساکت و آرام

فقط شاید کمی بیشتر از روزهای قبل مرده باشم !

 

 

گاهی که دلم به اندازهء تمام غروبها می گیرد

 

چشمهایم را فراموش می کنم

 

اما دریغ که گریهء دستانم نیز مرا به تو نمی رساند

 

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس

 

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست

 

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد

 

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند

 

با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست

 

از دل هر کوه کوره راهی می گذرد

 

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد

 

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد

 

از چهل فصل دست کم یکی که بهار است

 

 

تو را به دادگاه خواهند کشید .شاید به حبس ابد محکوم شوی جزییات جنایتت معلوم نیست اما
اثر انگشتت را روی قلبی شکسته یافته اند....!

 

                       

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ...

بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.

مایلم روزی که میمیرم مرا در تابوت سیاهی بگزارید تا همه بدانند در تاریکی به سر می برده ام دستهایم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند به آنچه می خواستم نرسیدم چشمهایم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار از دنیا رفته ام روی قبرم تکه یخی بگذارید تا مثل باران برایم اشک ریزد و روی سنگ قبرم چیزی ننویسید تا همه فراموشم کنند.

 

 

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۹/۱۰ - ۰۰:۳۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)