دلم گرفته است
میشود کمی برای من دعا کنید؟
یا اگر خدا اجازه میدهد
یک کمی به جای من خدا خدا کنید؟
راستی فرشته ها، سلامتید؟
حال من که هیچ خوب نیست
جانماز سبز من دوباره گم شده
شب رسیده توی آسمان دل، ولی ردّ پای روشن ستاره گم شده
خوش به حالتان فرشته ها!
هر کجا که خواستید میپرید
روی باد
روی ابر
روی شانه های ماه
آسمان هم از شما همیشه راضی است
میروید
بی گناه بی گناه بی گناه
راستی به من نگفته اید
آن طرف کنار لحظه های دوردست
روزهای آسمان چه شکلی است؟
کاش میشد ای فرشته ها
راه خانه ستاره را به من نشان دهید
یا که از فراز قلّه های نور
دستی از دعا برای من تکان دهید
راستش دلم
مثل یک نماز بین راه
خسته و شکسته است
او مسافر است
میرود به شهر آفتاب
گرچه راه آفتاب بسته است
کاشکی نمازهای صبح من قضا نمی شدند
دست های من
هیچ وقت از آسمان جدا نمی شدند
ای فرشته ها به دستهای من کمک کنید
دستهای کوچکی که اشتباه میکند
یا به قول مادرم گناه میکنند
بگذریم!
پیچک کنار پنجره
نور ماه را
مثل نردبان گرفت و رفت
آخرش به آسمان رسید
یک سبد ستاره چید
من ولی هنوز هم چقدر کوچکم
ماه، مثل سیب روشنی
روی شاخه های دور آرزو نشسته است
حیف که برای چیدنش
نردبان من شکسته است
دیگر اینکه دیوها
چراغ های کوچه را شکسته اند
هر کجا که میروم
فکر میکنم، در کمین رفت و آمدم نشسته اند
ای فرشته ها که تا همیشه روشنید
یک چراغ هم برای من بیاورید
ای فرشته ها!
ای که دل به حجره های نور بسته اید
ای که پای غصه های من نشسته اید
حرفهای من هنوز ناتمام مانده است
هیچ کس ولی
شعرهای دفتر مرا نخوانده است
با وجود این
بیش از این مزاحم شما نمی شوم
پس خدا همیشه حافظ شما
ای فرشته ها، فرشته ها، فرشته ها . .
#####################
قبل از اینکه به کسی بگی دوست دارم
قبل از اینکه بهش محبت کنی
قبل از اینکه به خودت عادتش بدی
قبل از اینکه تنش رو بغل بکشی
قبل از اینکه احساسش رو بیدار کنی
قبل از اینکه تنهایش رو پر کنی
خوب فکراتو بکن
با دلت یکی باش
از حرفت مطمن باش
یکم مرد باش!
شاید باهمین حرف تو همین رفتار تو نوری ته دلش روشن شه
که خاموش کردنش به بهای خاموش شدنش باشه
ای تکیه گاه کوچه ی تنهایی ام درود
ای آن که یک نگاه تو قلب مرا ربود
هر بار آمدم که از اینجا ببینمت
پشت خیال پنجره باران گرفته بود
احساس می کنم که در این لحظه های خیس
حتی تو را شبیه غزل می توان سرود
باید تو را نوشت و از روی بوم شعر
پرواز های قاصدک خسته را زدود
دائم بیا و روی دلم بستری بساز
جاری بمان همیشه در اینجا شبیه رود
قلبم به عشق تو ، نه ، تظاهر نمی کند
پیوند خورده است ، همان لحظه ی ورود
سر می کشد به تک تک سلول های من
از کوچه ی نگاه تو آرامش وجود
خوابیده بود ساعت دلواپسی هنوز
بین هجای بودن ورفتن در این حدود
تق، تق ... دوباره ثانیه ها پشت پنجره
بیدار می شوند ، تو رفتی ، ولی چه زود
شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟
خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…
دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…
نتونه به هیچکی اعتماد کنه…
هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,
آخرش برسه به یه بن بست …
تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …
اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه
به اون هم نمی تونه بگه…
خبری از آسمون هم ندیده
مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!
بهش محل هم نداده
تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …
خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله…
خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!
خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده …
خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا …
پرده ی گناهات اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه…. ؟
نمی نویسم …..
چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی
حرف نمی زنم ….
چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی
نگاهت نمی کنم ……
چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی
صدایت نمی زنم …..
زیرا اشک های من برای تو بی فایده است
فقط می خندم ……
چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام.
!