فراموش کردم
رتبه کلی: 294


درباره من
















:l
.. khaz .. (pesartanha69 )    

من با تو هرگز ......خیلی قشنگه بچه ها تورو خدا حتما نظر بدین

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۰/۰۳ ساعت 13:51 بازدید کل: 602 بازدید امروز: 181
 

سلام ای بی وفا ،‌ ای بی ترحم سلام ای خنجر حرفای مردم


سلام ای آشنا با رنگ خونم سلام ای دشمن زیبای جونم


بازم نامه می دم با سطر قرمزآخه این بار شده من با تو هرگز


نمی خوام حالتو حتی بدونم تعجب می کنی آره همونم


همونی که زمونی قلبشو باخت همون که از تو یک بت ،‌ یک خدا ساخت


همونی که برات هر لحظه می مردکه ذکر نامتو بی جون نمی برد


همونم که می گفتم نازنینم بمیرم اما اشکاتو نبینم


همون که دست تو ،‌ مهر لباش بوداگه زانو نمی زد غم باهاش بود

حالا آروم نشستم روی زانوم ولی دیگه گذشت اون حرفا ،‌ خانوم


تعجب می کنی آره عجیبه می خوام دور شم ازت خیلی غریبه

خیال کردی همیشه زیر پاتم ؟با این نامردیات بازم باهاتم ؟

برات کافی نبود حتی جوونیم تموم شد آره گم شد مهربونیم


دیگه هر چی کشیدم بسه دخترنمی بینیم همو این خوبه ،‌ بهتر

دیگه بسه برام هر چی کشیدم فریبی بود که من از تو ندیدم ؟

دروغی هست نگفته مونده باشه ؟کسی هست تو خیال تو نباشه ؟


عجب حتی دریغ از یک محبت دریغ از یک سر سوزن صداقت

دریغ از یک نگاه عاشقونه دریغ از یک سلام بی بهونه

نه نفرینت چرا ، این رسم ما نیست اگر چه این چیزا درد شما نیست

گل بیتا چرا اخمات توهم شد؟چیه توهین به ذات محترم شد ؟

دیگه کوتاه کنم با یک خدافظ که عشق ما رسید به سد هرگز

 

نامه ی تو چقدر زیبا بود نامه ی تو چقدر زیبا بود هر خطش را سه مرتبه خواندم بعد آنرا به روی یک دفتر تا نخورده قشنگ چسباندم نامه ی تو چقدرخوشبو بود بوی گلهای رازقی می داد حرفهایت هنوزهم طعم عطر پاییز عاشقی میداد گفته بودی عجیب دلتنگی دل من هم برای تو تنگ است پیش من هم غروب غمگین است پیش من هم طلوع کم رنگ است خوشم آمد چقدر دانایی خوشم آمد چقدر دانایی حالی از حال من نپرسیدی ولی از پشت قاب دلتنگی زردیم را چه زود فهمیدی یاس زرد دو خانه آنورتر داشت دیشب تو را دعا میکرد تشنه بود و نبودی و او داشت التماس پرنده ها میکرد گفته بودی ز غیبت باران باز هم درد مشترک داری تا بخواهی شقایق تشنه گل سرخ پر از ترک داری دوریت کار دست من داده فاصله که میان ما کم نیست هیچکس روزگار و اقبالش مثل ما بی نشان و مبهم نیست فکرت اینجا میان گلدان است جلوی چشم آرزوهایم تو خودت را به جای من بگذار تو خودت را به جای من بگذار تو دلت سوخت من چه تنهایم سالها میشود که با عکست توی این شهر زندگی کردم با یکی دو تماس کوتاهت ماهها رفع تشنگی کردم ولی آخر چقدر بنشینم نامه ای حرف روشنی چیزی گل خشکی میان این کاغذ که به آن وعده ای بیاویزی بنویس از خودت از این نامه دو سه خط مختصر فقط فهرست فقط اینبار خواهشی دارم عکس تازه برای من بفرست بنویس از خودت از این نامه دو سه خط مختصر فقط فهرست فقط اینبار خواهشی دارم عکس تازه برای من بفرست

 

بچه بودم، نه دیگه منتظر زنگ بودم


نه دیگه واسه تو، این همه، دلتنگ بودم


بچه بودم تو نبودی، شبا زود خوابم می برد


دل کوچیکم، فقط غصه بازی رو می خورد


بچه بودم، چه قدر صاف و روون می خندیدم


خوبیش این بود که ازت، نمی خوامت، نمی شنیدم


بچه بودم همه ام مثل خودم بچه بودن


نرم و ساده مث خاکای توی باغچه بودن

 
بچه بودم خبر از تو، خبر از دروغ نبود


سر فکرای پریشون، انقدر شلوغ نبود


بچه بودم همه چی درست می شد ، سخت نبود


هیچکی اندازه ی من، اون روزا خوشبخت نبود


بچه بودم دلمو هنوز کسی نبرده بود


هنوزم خدا اونو، دست خودم سپرده بود


بچه بودم قدرمو، زمونه بیشتر می دونست


کوچمون حال منو، از تو که بهتر می دونست

 
بچه بودم کسی بیخود منو اذیت نمی کرد


مث تو میون بازیا، خیانت نمی کرد


بچه بودم کسی مثل تو، باهام بد نمی شد


بی توجه از کنار رؤیاهام رد نمی شد


بچه بودم نبود اون کسی که، بهم راس نمی گفت


مث تو هیچکی، بهم هر چی دلش خواس نمی گفت

 

بچه بودم عالمی بود، آخه عاشق نبودم


از دس چشمای تو ، تو حسرت دق نبودم


بچه بودم بدون هیچ غصه ای رفتم شمال


لب دریا، خونه های ماسه ای ، بوی بلال


بچه بودم توی قایق، بی تو خیلی خوش گذشت


دنیا رو کاش می دادم، سالای رفته، بر می گشت


بچه بودم خبر از خواهش و التماس نبود


لا به لای دفترام ،‌ جز دو تا برگ یاس نبود


بچه بودم کسی مثل تو، منو رنج نداد


برد و باخت تلخ ما، مزه شطرنج نداد


بچه بودم دلم از هیچکسی ناراضی نبود


فکر و ذکرم پیش هیچ چیزی، به جز بازی نبود


بچه بودم آسمون یه عالمه ستاره داشت


غصه مون هر چی که بود، یه دنیا راه چاره داشت


بچه بودم، قهر و آشتیم روی هم لحظه نبود


اخم و دردم واسه حرفی که نمی ارزه نبود


بچه بودم قلبای تو دفترم حقیقی بود


روی دفتر خاطراتم عکس جوجه تیغی بود


 

بچه بودم چقدر شعرای خوب بلد بودم


کندن اسما رو، رو درخت و چوب بلد بودم


بچه بودم چشم تو، در به درم نکرده بود


اونروزا فکر و خیالت ،‌ خبرم نکرده بود


بچه بودم روزای هفته شبیه هم نبود


حواسم پهلوی اینکه چی بهت بگم نبود


بچه بودم شادی پر بود، تو دل بادکنکم


آخر اون روزا کسی بود، که بی یاد به کمکم


بچه بودم غروبا، بوی غریبی نمی داد


کسی هدیه به کسی، ساعت جیبی نمی داد


بچه بودم، اگه مثل حالا مجنون می شدم


از بزرگ شدن، واسه ابد، پشیمون می شدم.

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۰/۰۳ - ۱۳:۵۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)