فراموش کردم
رتبه کلی: 294


درباره من
















:l
.. khaz .. (pesartanha69 )    

یه روز تو تنها آرزوی زندگیش میشی!! دوستای گلم نظر یادتون نره

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۲/۲۴ ساعت 02:28 بازدید کل: 427 بازدید امروز: 156
 

تــرکـت کــرده؟؟؟
شب ها به یادش گریه میکنی؟!
ناراحت نبــــاش
یه روز تو تنها آرزوی زندگیش میشی!!
این بدتـــــرین انتقامـــــه...!

 

 

دختر : بابا کی میریم خرید کنیم؟
پدر: دخترم هنوز حقوق ندادن همه جنس ها گرون
امسال یه کم باید صرفه جویی کنیم
اخبار ساعت 9: آقا اومدین خرید ؟؟؟
بله خیلی هم خوبه جنس ها ارزون هستش
و قیمت ها مناسب .
دختر نمیدونه پدر کارگرش دروغ میگه یا اخبار . . .

 

 

 

 

دختری 15 ساله ، نوزادی 1 ساله به بغل داشت... ((مردم)) زیرلب بهش میگفتن فاحشه! اما هیچ کس نمیدونست که به این دختر در 13 سالگی تجاوز شده بود...!

پسری 23 ساله رو ((مردم)) "تنبل چاقالو" صداش میکردن
اما هیچ کس نمیدونست پسر بخاطر بیماریشه که اضافه وزن داره...!

((مردم)) زنی 40 ساله رو "سنگدل" خطاب میکردن ، چون هیچ وقت روزا خونه نبود تا با بچه هاش بازی کنه و به کارهاشون برسه ،
اما هیچ کس نمیدونست زن بیوه ست ، و برای پر کردن شکم بچه هاش باید سخت کار کنه!

مردی 57 ساله رو ((مردم)) "بی ریخت" صدا میکردن ،
اما هیچ کس نمیدونست که مرد زیبایی صورتش را در راه حفظ وطنش فدا کرده !

و هرروز مردم من و تو رو به غلط قضاوت میکنن...

 

 

 

یک داستان قدیمی چینی میگوید 
پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد . روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد .
همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد ، به نزد او آمدند و گفتند : عجب بد شانسی ای آوردی .
پیرمرد جواب داد : " بد شانسی ؟ خوش شانسی ؟ کسی چه میداند ؟"
چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر به خانه ی پیرمرد بازگشت . اینبار همسایگان با خوشحالی به او گفتند : "عجب خوش شانسی آوردی !"
اما پیرمرد جواب داد : " خوش شانسی ؟ بد شانسی ؟ کسی چه میداند ؟ "
بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی میکرد یکی از آن اسبهای وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست باز همسایگان گفتند : " عجب بد شانسی آوردی ؟ "
و اینبار هم پیرمرد جواب داد : " بد شانسی ؟ خوش شانسی ؟ کسی چه میداند ؟ "
در همان هنگام ، ماموران حکومتی به روستا آمدند . آنها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند . از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند ، اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمیتواند راه برود ، از بردن او منصرف شدند .
"خوش شانسی ؟
بد شانسی ؟
کسی چـــه میداند ؟"

هر حادثه ای که در زندگی ما روی میدهد ، دو روی دارد . یک روی خوب و یک روی بد . هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست .
بهتر است همیشه این دو را در کنار هم ببینیم .
زندگی سرشار از حوادث است .
با آرزوی شادکامی . 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۲/۲۴ - ۰۲:۲۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)