تو را گم کرده ام انگار نیستی
،نه صدایی از تو است و نه نگاهی پس بگو چرا نمیکنی
از من یادی من برایت شده ام لحظه ای،گهگاهی فکر نمیکنم از دوری ام آرامی در حسرت منی و پریشانی تو را گم کرده ام
و در جستجوی توام
،تا تو را دوباره به قلبم برسانم
، قلبم نفس میخواهد
،باید قلبم را تا لحظه ی پیدا کردنت بی نفس بکشانم.
آنقدر دلم برایت پرپر زد که بی بال شد،
آنقدر گشتم و گشتم اینجا و آنجا که اینک خودم را نیز گم کرده ام.
بشنو صدایم را
،این آخرین نوای کسی است که بی تو بی صداست ببین حالم را
،این آخرین نفسهای کسی است که بی تو بی هواست تو را گم کرده ام و تنهایی را پیدا،
ای غم تو دیگر به سراغم نیا نیستی و خیالت با من است
،از خیال تو یادت در قلب من است
، از یادت ،دلتنگی به جا مانده و انتظار
،بیش از این مرا بیقرار نگذار. تو را گم کرده ام و آغوش سردم در حسرت گرمای وجودت مانده
، قلب عاشقم این قصه نیمه تمام را تا آخرش خوانده
، این خاطره هاست که در خاطر پریشانم به جا مانده.
میخواهمت ای جواهر گمشده ام،
اگر بودی و میدیدی حالم را
،میفهمی که چرا دیوانه شده ام.
فاصله ی من و تو ، دورتر از آسمان و دریا است
، من میبارم و تو فکرت پیش ساحل است هنوز هم باور نداری که قلبم عاشق است
. تو را گم کرده ام و پیدایت میکنم،
اگر تو را دیدم به اندازه تمام عمرم نگاهت میکنم