فراموش کردم
رتبه کلی: 3255


درباره من
شهیدگمنام (pooya0007 )    

سخنگویی دهقان چه گویدنخست

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۵/۱۲ ساعت 22:39 بازدید کل: 447 بازدید امروز: 203
 

 

سخن گوی دهقان چه گویدنخست

 

که نامی بزرگی به گیتی کهجست

که بود آنکه دیهیم بر سرنهاد

 

ندارد کس آن روزگاران بهیاد

مگر کز پدر یاد داردپسر

 

بگوید ترا یک به یک در بهدر

که نام بزرگی که آوردپیش

 

کرا بود از آن برتران پایهبیش

پژوهنده‌ی نامه‌یباستان

 

که از پهلوانان زندداستان

چنین گفت کیین تخت وکلاه

 

کیومرث آورد و او بودشاه

چو آمد به برج حملآفتاب

 

جهان گشت با فر و آیین وآب

بتابید ازآن سان ز برجبره

 

که گیتی جوان گشت ازآنیکسره

کیومرث شد بر جهانکدخدای

 

نخستین به کوه اندرون ساختجای

سر بخت و تختش برآمد بهکوه

 

پلنگینه پوشید خود باگروه

ازو اندر آمد همیپرورش

 

که پوشیدنی نو بد و نوخورش

به گیتی درون سال سی شاهبود

 

به خوبی چو خورشید بر گاهبود

همی تافت زو فرشاهنشهی

 

چو ماه دو هفته ز سروسهی

دد و دام و هر جانور کشبدید

 

ز گیتی به نزدیک اوآرمید

دوتا می‌شدندی بر تختاو

 

از آن بر شده فره و بختاو

به رسم نماز آمدندیشپیش

 

وزو برگرفتند آیینخویش

پسر بد مراورا یکیخوبروی

 

هنرمند و همچون پدرنامجوی

سیامک بدش نام و فرخندهبود

 

کیومرث را دل بدو زندهبود

به جانش بر از مهر گریانبدی

 

ز بیم جداییش بریانبدی

برآمد برین کار یکروزگار

 

فروزنده شد دولتشهریار

به گیتی نبودش کسیدشمنا

 

مگر بدکنش ریمنآهرمنا

به رشک اندر آهرمنبدسگال

 

همی رای زد تا ببالیدبال

یکی بچه بودش چو گرگسترگ

 

دلاور شده با سپاهبزرگ

جهان شد برآن دیوبچهسیاه

 

ز بخت سیامک وزآنپایگاه

سپه کرد و نزدیک او راهجست

 

همیتخت ودیهیم کی شاهجست

همی گفت با هر کسی رایخویش

 

جهان کرد یکسر پرآوایخویش

کیومرث زین خودکی آگاهبود

 

که تخت مهی را جز او شاهبود

یکایک بیامد خجستهسروش

 

بسان پری پلنگینه پوش

بگفتش ورا زین سخندربه‌در

 

که دشمن چه سازد همی باپدر

سخن چون به گوش سیامکرسید

 

ز کردار بدخواه دیوپلید

دل شاه بچه برآمد بهجوش

 

سپاه انجمن کرد و بگشادگوش

بپوشید تن را به چرمپلنگ

 

که جوشن نبود و نه آیینجنگ

پذیره شدش دیو راجنگجوی

 

سپه را چو روی اندر آمد بهروی

سیامک بیامد برهنهتنا

 

برآویخت با پورآهرمنا

بزد چنگ وارونه دیوسیاه

 

دوتا اندر آورد بالایشاه

فکند آن تن شاهزاده بهخاک

 

به چنگال کردش کمرگاهچاک

سیامک به دست خروزاندیو

 

تبه گشت و ماند انجمنبی‌خدیو

چو آگه شد از مرگ فرزندشاه

 

ز تیمار گیتی برو شدسیاه

فرود آمد از تخت ویلهکنان

 

زنان بر سر و موی و رخ راکنان

دو رخساره پر خون و دلسوگوار

 

دو دیده پر از نم چو ابربهار

خروشی برآمد ز لشکر بهزار

 

کشیدند صف بر درشهریار

همه جامه‌ها کرده پیروزهرنگ

 

دو چشم ابر خونین و رخبادرنگ

دد و مرغ و نخچیر گشتهگروه

 

برفتند ویله کنان سویکوه

برفتند با سوگواری ودرد

 

ز درگاه کی شاه برخاستگرد

نشستند سالی چنینسوگوار

 

پیام آمد از داورکردگار

درود آوریدش خجستهسروش

 

کزین بیش مخروش و بازآرهوش

سپه ساز و برکش به فرمانمن

 

برآور یکی گرد از آنانجمن

از آن بد کنش دیو رویزمین

 

بپرداز و پردخته کن دل زکین

کی نامور سر سوی آسمان

 

برآورد و بدخواست بربدگمان

بر آن برترین نام یزدانشرا

 

بخواند و بپالود مژگانشرا

وزان پس به کین سیامکشتافت

 

شب و روز آرام و خفتننیافت

  نظروامتیازازیادنره

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۵/۱۲ - ۲۲:۳۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (4)