حکایات شیخ و مریدان
از کرامات شیخ ما این است *** شیره را خورده گفت شیرین است
= = = = = = = = = = = = = = = = =
مریدی ترسان نزد شیخ برفت و عرض بکرد : یا شیخ خوابی دیدم بس عجیب ، خواب دیدم گدایی سر چهار راه از من کمک قبول نکردی و بگفت که تو تحریمی .
|
شیخ فرمود : کمی دیر خواب دیدی . گامبیا و امبیا و سنگال نیز ایران تحریم بکرده اند .
حیرانم ازاین عجایب تودرتو *** دگران را برق بگیرد مارا جرقه ی پتو!
و مریدان همی گریستند .
= = = = = = = = = = = = = = = = =
مریدی “تگری زنان” نزد شیخ برفت و گفت یا شیخ حالم دریاب که بغایت رسید .
شیخ فرمود : مریدا تو را چه شده ؟
عرض کرد : مرادا ! چشمانم ز حدقه درآمده ، خون در کله ام جمع بشده ، جهان در پیش چشمانم تیره گشته و شاخی بر سرم سبز شده .
شیخ فرمود : چیزی نیست ، یحتمل بعد از اخبار BBC، اخبار بیست و سی بدیده ای .
و مریدان نعره ها و فغان ها زدند .
= = = = = = = = = = = = = = = = =
شیخ را پرسیدند : از برای چه ساکتی ؟
فرمود : سکوتم از رضایت نیست ، دلم اهل شکایت نیست .
و مریدان از هوش برفتندی .
= = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی شیخ به گشت و گذار در نت همی پرداخت و لکن سرعت اینترنت ایران به سرعت الاغ پیر لنگ لوکی می مانست که کُره ای در شکم دارد و باری بر کول !
پس هیچ سایتی نبود مگر آن که تا لود شدنش شیخ چهار رکعت نماز همی گذاردی .
نوبت به لغت نامه دهخدا برسید . شیخ به انگشت تدبیر اینتر بزد و …
بالا آمد آن صفحه ی نحس شوم *** دق دهنده ی مردم مرز و بوم
پس شگفتی مریدان را درگرفت . شیخ را پرسیدند : یا شیخ این لغت نامه ای بود. این دیگر چرا ؟
شیخ بگریست …
لغتنامه مملو زلغات کهن و نو *** چه ربطی داشت به سیاست و پو.ر.نو
که چنینش کردند پیلتر و مسدود *** گناه دهخدای ادیب دیگر چه بود ؟
و مریدان آنقدر بگریستند و نعره کشیدند تا تسمه موتورشان بسوخت .
= = = = = = = = = = = = = = = = =
مریدی بر سر زنان نزد شیخ برفت رقعه ای به شیخ داد و عرض کرد یا شیخ قبض گازتان آمد .
فغان و ناله از مریدان برخاست .
شیخ گریان فرمود : کاش قبض روح می شدیم و قبض گاز نمی شدیم ، حال آن کلنگ بده ببینم .
مرید عرض کرد : یا شیخ این کلنگ نیست قبض است .
فرمود : هرچه که هست خانه مان را ویران بکرده .
پس نیک در قبض نگریست که صفرهایش از قبض برون زده بود .
فرمود : به گمانم هیزم نیز گران گشته . بگردید و تپاله جمع کنید که گر آن هم گران شود بی گمان بیچاره ایم .
خوشا تپاله و وفور بی مثالش *** نه به این گاز و بهای بی زوالش
و مریدان خون بگریستند .
= = = = = = = = = = = = = = = = =
شیخ را پرسیدند : اینترنت ایران به چه ماند ؟
فرمود : به زنبور بی عسل.
عرض کردند : یا شیخ ، اینکه قافیه نداشت.
فرمود : واقعیت که داشت .
و مریدان رم کردندی و به صحرا برفتندی .