پیرمرد در حالی که گونی روی دوش اش را زمین می گذاشت نگاهی به خیابان انداخت.تاریکی شب نقاب سیاهش را بر همه جا گسترده وبا بارش برف تک وتوک ماشینی هم که در خیابان تردد می کردند کم کم ناپدید می شدند. یگانه روشنایی خیابان چراغ نیم سوز اویزان به تیر چوبی بود که هر از چند گاهی همچون مسلولی که صرفه می کند...
تاریخ درج: ۹۰/۱۰/۲۱ - ۰۰:۵۳
( 0 نظر , 170
بازدید )