جغرافيا خاستگاه رودها و چشمههاست و رودها و چشمهها مهدهاي تمدّناند و تاريخ چيزي جز ماجراهاي عيني و ذهني تمدن نيست. باري اقليم (به معناي وجوه مادي و معنوي آن) به ماجراهاي عيني و ذهني تمدّن شكل ميدهد. از همين نظرگاه است كه وجوه افتراق و اشتراك سه خواهران مغان را ميتوان مشخّص كرد.
مغان روزگاري به دشت باتلاقي بزرگي اتلاق ميشد كه از دامنهي كوه سبلان تا كنارهي خاوري درياي خزر كشيده شده بود و در جنوب مصبّ رود ارس و شمال كوههاي تالش قرار داشت و غالباً به صورت ناحيهاي مستقل و جداگانه (جداي از آذربايجان) اداره ميشد.(1)
ما به علت فقر منابع، شكل سياسي و اجتماعي اين اداره شدن را به درستي نميدانيم. آنچه ميتوان گفت اين است كه اكنون مغان در بخش شمال شرقي و در انتهاي دامنهي سبلان مركّب از سه شهرستان است. سه خواهران مغان، گرمي، بيلهسوار و پارسآباد.
قسمت عمدهي تاريخ هر كدام از اين شهرها در بخش تاريك تاريخ(2) قرار دارد اين بخش تاريك، مخصوصاً هنگامي چشمگيرتر ميشود كه پژوهشگر تلاش ميكند، تا اماكن فعلي را با اعلام تاريخي تطبيق دهد و در اين راه اگر بيطرف بوده و مجهّز به ديدگاهي علمي باشد، متوّجه يك مشكل عمده در تاريخ هر كدام از اين سه خواهران خواهد بود:
عدم انجام عمليّات سيستماتيك حفريّات باستانشناسي، گذشتهي نه چندان دور هر كدام از اين سه خواهران را در هالهي ابهام قرار ميدهد. از اين رو ما تنها به اشارهي روائي كتابهايي مانند تاريخ گزيده كه حدود 700 سال از تأليف آن ميگذرد، درمييابيم كه مثلاً اميري از آل بويه در موقعيّت جغرافيائي بيلهسوار اقدام به عمران كرده است و يا حفريّات پراكنده و غير منظّمي در اطراف گرمي نشان داده است كه روزگاري پارتها آباديهايي در اطراف رودهاي منشعب از كوهپايههاي لنگان و آنار داشته اند و نيز همچنين است روايتي افسانهاي در باب 12 شهر به تعداد 12 ماه سال شمسي در كنار رود ارس در مورد قدمت پارسآباد.
روايات قدما كه البته گاهي با همان حفريّات باستانشناسي غير منظّم نيز مورد تأييد قرار ميگيرد، در دورههاي بعد دنبال نميشود و اين گسست اطّلاعاتي ميان گذشتههاي دور و نزديك در مورد همهي اين سه خواهران همچنان ادامه دارد و البته منظور از گذشتههاي دور و نزديك در اينجا گذشتههاي دورو نزديك تاريخي است وگرنه هر كسي ميداند كه بيله سوار و گرمي فعلي، قدمتي به مراتب خيلي بيشتر از پاسآباد دارند و خود اين بيلهسوار در اواخر قرن 19 تا ميانههاي قرن 20 ميلادي داراي آنچنان موقعيّتي بوده است كه بتواند رتق و فتق امور عشاير مغان را كه از قرهداغ كليبر تا دامنهي شرقي سبلان كشيده ميشد، به عهده داشته باشد(3)
همين اطلاع به نسبت اندك، اجازه ميدهد كه فرض كنيم بيله سوار در حدود 100 سال پيشدستي قويتر داشته باشد و از طرف ديگر اغلب كتابهايي كه در دورهي قاجاريه نوشته شده است، نشان ميدهد كه جلگه يا دشت مغان محل قشلاقي عشاير بوده و شهري قابل توجّه نداشته است.
كشف گذشتههاي دور و عطف و ربط اطّلاعات آن با گذشته هاي نزديك و ميانه كار باستانشناسان و جغرافيدانان مناطق است و در جاي خود كاري است شايسته و بايسته. امّا ما با سه خواهران فعلي مغان سرو كار داريم. با گرمي و بيلهسوار و پارسآباد.
جهانگردي كه در سال 1355 از غرب به جنوب مغان گردش ميكرد هنگامي كه پارسآباد را پشت سر گذاشته و به بيلهسوار و گرمي ميرسيد متوجّه ميشد كه پارسآباد روزگار جنيني خود را ميگذراند در حاليكه گرمي و بيلهسوار در رقابت تنگاتنگي هستند تا به مركزيّت شهرستان مغان درآيند كه تا آن زمان جزئئ از شهرستان مشگينشهر استان آذربايجان شرقي بود.
نتيجهي اين رقابت آن شد كه گرمي در سال 1355 به مركز سياسي مغان تبديل شد.
گرمي شهرستاني است كه مركز آن در 48 درجه و 6 دقيقه طول شرقي و 39 درجه و 1 دقيقه عرض شمالي قرار داشته و 1725 كيلومتر مربّع مساحت دارد. اين مساحت كه 9 دهستان، 933 روستا و 3 بخش مركزي و اونگوت و موران را در خود جاي ميدهد(4) در واقع رشتهكوههاي البرز را به جلگهي مغان متّصل ميسازد. اقتصاد آن بر ديمكاري متّكي بوده و در كنار آن دامداري به شيوهي سنّتي نيز جريان دارد. زنان كه روزگاري در كار بافت فرش و مفرش و … بودهاند امروز به دليل غير اقتصادي بودن اين گونه مشاغل و نيز استفاده از كالاهاي جايگزين ارزان قيمت، به مردان خود در كارهاي زراعت و دامداري كمك ميكنند و جز به ندرت و از سر تفنّن از عمل بافت بومي خبري نيست، عملي كه در چهل پنجاه سال پيش از كت و شلوار مردانه تا اغلب لباسهاي زنانه حتّي جوراب او را شامل ميشد.
گرمي فرزند مشترك آبخيزگاههاي لنگان و آزنا يعني موجره چاي و زرينه (زرن) از طرفي و چشمهي شاه بلاغي از طرف ديگر ميباشد.(5) شهري است كوهپايهاي و با ويژگيهاي خاص آن. از نظر بافت شهري متراكم و محصور ـ پيرو پستي و بلندي زمين ـ با دسترسي اصلي در امتداد شيب و دسترسيهاي فرعي عمود بر آن به صورت سلسله مراتبي، خانهها پشت به كوه ـ ديوارها در ساخت قديم ضخيم و قطور ـ قرار گرفتن پشت بام همسايه به مثابه حياط همسايه ـ استفاده از مصالحي كه داراي كيفيّت بيشتر جرم حرارتي براي ذخيرهي نور آفتاب باشد.(6)
از آنجا كه از سالهاي پيش امكانات حرارتي و برودتي وسيعاً در جامعه توليد و توزيع ميشود طبيعي است كه اختصاصات اقليمي شهرها دستخوش تعديل و نوعي يكدستي ميشود و از همينجا است كه تفاوت ساختار ساختمانهاي قديمي و جديد گرمي خود را نمايان ميسازد و ساختمانهاي جديد را با ساختمانهاي پارسآباد و بيله سوار يكدست ميكند. با اين حال اقليم در شكل گيري شهر اثر خاص خود را دارد. گرمي كه درست در محل تلاقي كوهپايههاي لنگان از طرفي و كوهپايههاي آزنا از طرفي ديگر قرار گرفته است اقليم كوهپايهاي دارد و اين اقليم از آن شهري ساخته است با آب و هواي معتدل و مطبوع و با مردماني مسرّ و مقاوم و سختكوش كه تلاش ميكنند سختي و خشونت كوه را بشكنند و به جاي آن نرمي رختخواب را قرار دهند.
از سختي كوه و رويارويي با سنگ و خشونت آن در بيله سوار خبري نيست. بيله سوار مركز شهرستان بيلهسوار مغان است كه در 41 درجه و 21 دقيقه و 20 ثانيه طول شرقي و 39 درجه و 22 دقيقه و 45 ثانيه عرض شمالي قرار گرفته و داراي چهار دهستان و 321 آبادي است.
بيله سوار شهري است هاموني. فرزند بالها رود. اغلب متّكي بر كشت زراعت ديمي كه در يك زاويه حاده محصور با جمهوري آذربايجان قرار دارد. اگر گرمي قرنها در حصار آزنا و لنگان نفس كشيده است، بيلهسوار در 100 سال گذشته در حصاري ژئوپولتيك قرار داشته است.
هنگامي كه يك آبادي بنا به هر دليلي محصور شود مجراهاي تنفّسي خود را از دست ميدهد و يا اين مجراها بند ميآيند. طبيعي است كه در چنين وضعيّتي رشد شهر كند شده و يا به تأخير خواهد افتاد. چون رابطه و برخورد آن با ديگران محدود شده است.(7) محدوديّتي كه در قرن اخير به بيلهسوار فعلي شكل داده است.
بيلهسوار شهري است در سطح صاف و يكدست دشت مغان، با خانهها و حياطهاي وسيع كه در ساخت جديد آن جزء وفور زمين و تراكم كمتر ويژگي خاصي به چشم نميخورد و در ساخت قديمي ـ كه قاعدتاً مصالح ساختمانسازي بايد بومي باشد تا مقرون به صرفه شود ـ از آجر خام و بامهاي شيرواني آهني و سفالي استفاده شده است. اين پديده به سرعت رو به نابودي است زيرا از طرفي آجر خام عمر چنداني ندارد و از طرف ديگر جادهي مواصلاتي و وسايل حمل و نقل، مصالح بهتري را در اختيار مردم قرار ميدهد و شهر را به سرعت دگرگون كرده با ساير شهرها همنما ميسازد.
پيوندهاي نزديك خانوادگي و انگاره بزرگي خويشتن و اعتماد به نفس فراوان از مشخّصات رفتاري و ذهني شهرهايي است كه در محاصرهي جغرافياي خود و يا در محاصرهي ژئوپولتيكي قرار دارند و مهاجرت در آن شهرها به قدري نيست كه در اركان عرف بومي خلل به وجود آورد. با اين حال راههاي مواصلاتي تنها در پوستهي شهر اثر نميگذارد بلكه در درازمدت بر هستهي آن نيز اثر مينهد و چنين است كه سه خواهران مغان هر يك به نوعي باليدند تا آنكه در سال 1368 اتّحاد جماهير شوروي از هم پاشيد و بيلهسوار و گرمي فضاي تنفّسي جديد پيدا كردند، يعني مرزها بازشد و گمرك بيله سوار افتتاح شد. گمركي كه در سال 1373 بينالمللي اعلام شد.
بازگشايي مرزها شوك بزرگي است كه گرمي و بيلهسوار را از رخوت قرنها بيرون آورد و به جنب و جوش واداشت جنب و جوشي كه به نوعي خيزش تجاري تبديل شد و اندك ـ اندك ميرود كه گرمي و بيلهسوار را به مراكز عمدهي تجاري كالاهاي ساخت كشورهاي دور و نزديك و همچنين شرق و غرب تبديل كند و البته تأثير خود را بر بافت عيني و ذهني شهر نيز ميگذارد كه در جاي خود قابل بحث است.
واقعيّت آن است كه بازگشايي مرزها يكي از مهمّترين وقايع نيمقرن اخير مغان است. شوكي كه به دليل همين واقعه بر گرمي و بيلهسوار وارد آمد در پارسآباد خيلي اثرگذار نبود چون سرتاسر زندگي اين شهر ناشي از شوكهايي است كه از داخل كشور بر آن وارد ميشود.
پارسآباد كه در طول جغرافيايي 38 و عرض شمالي 39 درجه قرار دارد از فروريزي شهرهاي افسانهاي دوازدهگانه تا حضور شركت شيار (1330) محل قشلاقي دامداران بوده است كه البته به دليل وابستگي زميني به آسمان يعني انتظار باران، استفادهي اقتصادي غير دامداري از عرصهي آن نميشده است و همين مسأله جايگاه مناسبي براي حيات وحش ايجاد ميكرده كه اشتهار آهوي مغان از همين زاويهي ديد قابل بحث است.
پارس آباد با دو بخش و پنج دهستان و حدود 300 روستا فرزند رود ارس است به محض اينكه در سال 1337 سدّ ميل مغان به مرحلهي بهرهبرداري رسيد و مقداري از زمينها به زير كشت آبي رفت، نوع ديگري از زندگي كشاورزي در ديدرس مردم قرار گرفت، شهر شكل گرفت و رشد دامنگستر خود را شروع كرد.
رشد اين شهر محصول چرخهي موجواره و به همپيوستهي كار و زمين سرمايه همراه با نيروهاي متخصص و ابزارهاي پيبشرفتهي كشاورزي و صنعتي است پارسآباد از نمونههاي برجستهي يك شهر نوبنياد است كه به سرعت مهاجر ميپذيرد و بزرگ ميشود.
و اگر بخواهيم پارسآباد و گرمي و بيله سوار را باهم مقايسه كنيم(8) همين مسأله مهاجرپذير بودن، يكي از مهمّترين مشخّصههاي پارسآباد خواهد بود.
مهاجرت، يكدستي فرهنگي شهر را به هم ميزند. اگر در پارسآباد نميتوان كسي را پيدا كرد كه بومي باشد، در گرمي و بيلهسوار به ندرت ميتوان كسي را پيدا كرد كه غير بومي است و افراد تا چند پشت همديگر را ميشناسند. از طرف ديگر در گرمي و بيلهسوار، به دليل نوع تأمين معاش (زراعت ديم) نيروي كار برعكس پارسآباد از خارج به شهر ميآيد واين طبيعي است چون اين شهرها در وجه غالب فاقد صنايع بزرگ و زراعت آبي است كه طبعاً كارطلبي دارند.
هنر: موسيقي و شعر و صنايع دستبافت
در سه خواهران مغان كمتر خانهاي ميتوان پيدا كرد كه در آن چيزي از دستبافتهاي سنّتي مانند جاجيم ديده نشود. دستبافتهايي كه رفته رفته ارزش عتيقهاي مييابند. در بررسي تاريخ هنر سه خواهران، رسوب درازمدّت زندگي شبانكارهاي به وضوح ديده ميشود. هنر كمبودها و امكانات زندگي را باز مينماياند. در هنرهاي دست بافت سنّتي سه خواهران رفتن و گم شدن در راهها و بزروهاي بي بازگشت وضوح خود را نشان ميدهد.
مفاهيمي مثل اميد و حسرت و هجران وتعبيراتي از آنگونه كه بيانگر حالات نفسانياند، در اشعار و ترانهها و قصّهها عناصر اصلي مضمونها را تشكيل ميدهند. آنچه «خالق ماهنيسي» (ترانهي تودهاي) خوانده ميشود اغلب شعري از نوع باياتي است كه از كوتاهترين اشكال بيان شاعرانه بوده امّا آنچنان بدوي و زيبا و اصيل و ماندگار است كه نميتوان نظيري برايش پيدا كرد.
اكنون فعاليّتهاي سنّتي مانند فرش و جاجيمبافي به حاشيه رانده ميشود و در شهرها جاي خود را به قلّاببافي و مليله دوزي و منجوقدوزي و بافت ورني ميدهد و ترانه هاي آكنده از حسرت و دلدادگي و اضطراب انتظار و ضرب آهنگ سازهايي مه صلابت كوهها را به ياد ميآورد، به اجبار ابزارهاي اطّلاعرساني جهان پيرامون ـ جهاني كه در آن دوردستترين نقاط در همسايگي، و ناشناسترين افراد در همصحبتي هم قرار دارند ـ اندك ـ اندك رنگ ميبازد و مجبور ميشود كه با تكنولوژي صوتي و تصويري روزگار معاصر همقدم و همكلام سازد. اين است سرنوشت محتوم هنر موسيقي سه خواهران مغان كه در همسايگي خود جمهوري آذربايجان را دارد كه هنر مقلّدانه!! در آن به سرعت جاي هنر اصيل را مي گيرد و از راه تلويزيون در خانههاي سه خواهران حضور مييابد. در اين حال شعر به خود مينگرد به تنازع بقاء برمي خيزد، در نتيجه شكل خود را عوض ميكند تا همچنان زبان سه خواهران را گويا نگه دارد. مجموعههاي شعر يكي پس از ديگري چاپ ميشود و تلاشهاي فرهنگي و هنري ادامه مييابد. مدام باد
منبع: مغان ارس