درباره من خدایا؛
خواستم بگویم تنهایم؛ اما نگاه خندانت، مرا شرمگین کرد؛ چه کسی بهتر از تو ... نرسیده به بعضی خاطره ها؛ باید بنویسند : آهسته به یاد بیاورید؛ خطرِ ریزشِ اشک ...! علی چپ، راست می گفت : این روزها کوچه اش؛ ظرفیت این همه متقاضی را ندارد؛ باید بزرگراهش کرد ... در یک آشنایی دوستانه ما با هم دست دادیم !! تو فقط دست دادی.. و من.. همه چیز ازدست دادم * زخمی بر پهلویم هست روزگار نمک میپاشد و من پیچ و تاب میخورم و همه گمان میکنند که من میرقصم. * هـمـیـشـه نـبـایـد زد . . ! گـاهـی اوقـات هـم بـایـد خـورد . . . بـعـضـی حـرف هـا را |
مهدی سپهری
(poyraz1 )
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (1)
|