درباره من
خدایا؛
خواستم بگویم تنهایم؛
اما نگاه خندانت، مرا شرمگین کرد؛
چه کسی بهتر از تو ...
نرسیده به بعضی خاطره ها؛
باید بنویسند :
آهسته به یاد بیاورید؛
خطرِ ریزشِ اشک ...!
علی چپ، راست می گفت :
این روزها کوچه اش؛
ظرفیت این همه متقاضی را ندارد؛
باید بزرگراهش کرد ...
در یک آشنایی دوستانه ما با هم دست دادیم !!
تو فقط دست دادی.. و من..
همه چیز ازدست دادم
*
زخمی بر پهلویم هست روزگار نمک میپاشد و من پیچ و تاب میخورم و همه گمان میکنند که من میرقصم.
*
هـمـیـشـه نـبـایـد زد . . !
گـاهـی اوقـات هـم بـایـد خـورد . . .
بـعـضـی حـرف هـا را