عاشق بودن
تجربه تمامی احساسات بیرون از عشق،
و از نو بازگشت به عشق است.
عاشق بودن
تحمل درد و رنج
و توانایی غلبه و از یاد بردن این رنج و درد است .
عاشق بودن
همان است که بدانی دیگری کامل نیست.
بتوانی بخش های نازیبا را ببینی ولی
بر بخش هایی که دوست میداری تاکید کنی
و شادمانه هر دو را بپذیری.
عاشق بودن
برپا ساختن ستون های استوار بر بنای احساسات است
ولی جایی نیز برای تغییر بگذار
چون
داشتن احساس یکسان در تمام عمر
جایی برای رشد،تجربه و آموختن نمیگذارد.
عاشق بودن
توانمند بودن در پذیرفتن ایده ها و واقعیت های نو است
دانستن آن که دیگری نیز آنچه که بوده باقی نمی ماند
و تغییر آرام آرام او را دگرگون میکند.
عاشق بودن
بخشیدن تا سرحد فقر است
والاترین هدیه ها بین دوستان
اعتماد است و درک متقابل
این دو ارمغان عشق اند.
عشق ایثار چیزی بیش از تمامی خود است،
تنها در طلب لبخندی کوچک.
عاشق بودن
دیدن نه تنها باچشم که با دل است
پرورش بینشی در ژرفای احساس خود و دیگری است
داشتن درکی نیکو از پیوند میان دو انسان است.
عاشق بودن
فدا کردن خود به تمامی است
آماده تا بگویی:
" اینک من
و دوستت دارم بسیار و بسیار!
ندای تمام وجودم"
نه اینکه هر دم به رنگی درآیی و هر روز
نوایی دگر ساز کنی تا پذیرفته شوی
بلکه چنان تغییر کنی تا نور خوبی ها
ظلمت کمبود هایت را بپوشاند!