نه....من نماز نخوانده ام
سجاده برای من نوشته هایم
اذانم را وقت سرمستی میخوانم
مرا به امید و تدبیر و زندگی زوری کاری نیست
جهنمی برا خودم ساخته ام با شعله های بی وزنی
فرشته الهام چندیست که با من قهر است
حال و حوصله ناز کشیدن هم ندارم
میدانی...! من لب به لب پرم
کم مانده از خود سرریز شوم
برای فکر کردن به تو جایی نمانده
من بوسه بر لب قلم خویش میزنم
لذت گناه بودنم در دلم رخنه کرده
چون لذتش را به ذلتش ترجیح میدم
استعداد شاعری در من غریبانه گم شده
شعرهای من همه از جنس خلا ست
شب ها خاموش میشوم به اندازه چراغهای سوخته دنیا
و تو سکوت کن به اندازه حرفایی که زدی
و من متنفرم از تنفر هایی که تو داری
و ببین که چگونه آغوش لیلی محرمانه برای همه باز است
تمام من! خدای من! وجود من! مخاظب شعر من!
باز میگویم که بدانی که بفهمی که نگویی که کافرم
من نماز نخواندنم را قبول دارم
ولی به خدا , به خدا اعتقاد دارم
خدای من از جنس سنگ و نور و بی رنگی نیست
با خدایان تو فرق زیادی دارد
من خدای خودم هستم تو هم خدای خودت باش
دیدی ما شبیه هم نیستیم؟
وقت مناجات من رسید
علی تو اذانم را بگو
و تو ای رهگذر فندک داری؟
"MEYSAM.Y"