شعرمن ازدیارگذشتگان شعری که دارای تاروپود شعری که دارای قدمت است شعری که وقتی به آن می نگری احساس شهامت وشجاعت وهرصفت خوبی که وجوددارد به یادت می آورد واحساس غرورمیکنی بعضی ها شعرهای من را کهنه میگویند میگویند که زبان شعری ات تاریخ انقضاءش تمام شده میگویند شعرهای تودیگر طراوت ندارند میگویند شعرباید زنده باشد مانند شعر سپید اما من میگویم شعر بایداثربخش باشد وبه جان وروح آدمی بنشیند به من میگویند شعرزنده بگو اگر میخوای به روز باشی میگویم آخر مگر این شعر که نه وزن دارد نه قافیه فقط آن را وقتی آهنگین میخونی تبدیل به نثر مسجع میشود به چه چیزیش افتخار میکنی من به همان نیاکانم به شعرهایشان می نازم به کوروش کبیرکه کتیبه ی حقوق بشر را نوشت یاسعدی که آن شعر معروف را گفت که حتی آن بچه ی تازه از شیر گرفته شده هم آن را میداند که آن شعررا برسردر سازمان ملل نوشتند آخرمگر شعر زنده ی تو دردنیای مردمان این سرزمین چه جایگاهی دارد با کدامین شعرت این مردمان خاطره دارند کدامین شعرت خاطره ساز و حماسه ساز شده است درست است که شعر سپید میگویم اما هویتم را هیچ گاه فراموش نمیکنم
شعر کهنه ی من به از شعرزنده ی بعضی هاست/که تا دیروز الف را از ب تشخیص نمیدادند
شعر من شعری است از جنس گذشتگان/اگر تو نادانی و نمیفهمی مرا چه گناه
Salar s.g.h