فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 5825


درباره من
بهاره محمدی (qasz )    

یه داستان کوتاه و خواندنی از بهلول

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۲/۲۸ ساعت 15:20 بازدید کل: 150 بازدید امروز: 150
 

بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود.شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت:اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه را که به همین رنگ است به تومی دهم!!بهلول چون سکه های او را دید دانست که سکه های او از مس است و ارزشی ندارد به آن مرد گفت به یک شرط قبول می نمایم!سپس گفت:اگر سه مرتبه مانند الاغ عرعر کنی.شاید قبول نمود و مانند خر عرعر نمود!بهلول به او گفت:تو با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلاستچگونه من نفهمم که سکه های تو از مس است؟!!!

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۲/۲۸ - ۱۵:۲۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)