عشق نه آدمیزاد است
و نه جانوری بیرحم و درنده
نه چشم های هیز دارد
و نه چنگال آماده
عشق یک حال خوب است
برای تابِ زخم های وامانده
جماعت !
ملامتم نکنید
قبله ام کج نیست
نیمرخش را دوست دارم...
لطفاً ناگهانی رُخ بده!
غافلگیرم کن!
لحظه ای اتفاق بیفت که اصلاً فکرش را هم
نکنم!
آنجا که حتی صورتت را هم از یاد برده باشم!
اصلاً
تو هر موقع هم که بیایی،
هرگذشته ای هم که داشته باشی،
با ارزشی...
درست مثلِ پیدا کردنِ پولِ مچاله شده،
بعد از سالها در جیبِ لباسم!
یکی باید باشد؛
بی قراری هایت
بهانه هایت
سردی های گاهی گذرت
ترس و دلواپسی هایت
و خنده های پر بغضت
را تاب ک نه!
آغوش بیاورد...