تیر_ماه عزیز...!
از خرداد پر حادثه گذشتیم...!
و اکنون
آهسته آهسته به سوی" تو" می آییم...!
تو محکوم هستی،
محکوم به تغیر حال بد ما...!
محکوم به بر پا کردن بهشت پر از "وصال" در
جهنم هوایت...!
تو قرار است
"وصل" و "وفا "و "مهربانی" را
یادمان بدهی...!
تیر_ماه عزیز ، بیا و ریش سفیدی کن تا فردا
تیتر اول روزنامه ها...،
به رخ کشیدن دو نفره های ما باشد...!
کاش دوباره به خاطرم نمیآمدی
کاش هر کدام از ما
در همان سالها پیش مانده بودیم
کاش پس از این سالهای دورِ دورِ
تصویر هامان
از عکسها بیرون نمیآمد
کسی از گذشتههای خوبِ خوب
آغوش باز نمیکرد
سرم با سینه ات آشنا نمیشد
کاش آن آرامش گم شده
هرگز باز نمیگشت
کاش بوسه ات
طعمی غریب و تلخ داشت
کاش مارا گریزی بود
از دوست داشتن
کاش شانه به شانه ی هم
در قاب روی طاقچه میماندیم
آنوقت
نیازی به درکِ این آدمهای تازه
با پیراهنی آغشته به عطرهای تازه، نبود
هر کدامِ ما
زندگی خودش را داشت
تو، با زنی شبیهِ من
من، با مردی شبیهِ تو