زنها را از رقصیدن منع کردند،
از آواز خواندن،
از عاشقی کردن،
بوسیدن،
خندیدن.
زنها در پیله های خود فرو رفتند
و از تنهایی بسیار شاعر شدند
و در شعرهایشان وحشیانه رقصیدند،
آواز خواندند،
عشق ورزیدند،
بوسیدند،
اما خنده نه؛
فقط گریستند ..!
نرسیدن، تجربه ای به مراتب تلختر از، از دست دادنه.
آدم وقتی کسی رو از دست می ده، افسوس خاطراتش
رو می خوره، گاهگاهی به یادش می افته
بغض می کنه و این نبودن، قلبش رو به درد میاره، اما حداقل، گذشته ای
وجود داره که به خاطرش گریه کنه...
وقتی نمی رسی، خیال پرداز می شی، لحظه به لحظه
خودت رو جاهای مختلف تصور می کنی. انقدر
که دیگه نمی دونی چی واقعیته و چی تَوهم...
انقدر که نمی بینی کسی که هست، هیچوقت نبوده.
آدمِ بی خاطره، آدمِ نرسیده ست، که چیزی برای از دست دادن نداره.
به موقع "" ؛
"احساس" سنگ خارا نیست
همین طور بماند
و بماند
و بماند ...
احساس مثل شاپرک
مثل عطر می پرد!
درست توی همان روزهایی که
"دوستت" دارم،
"دوستم" داشته باش ... !
بغل کن منو ..
یه چیزایی تو وجودم خرد شده که فقط
تو بغل تو بهم میچسبه؛
غرورم،
احساسم،
آرزوهام،
دلم، دلــم، دلـــم ...