نمی دانم بودنت را چه کنم !
بغل بگیرم
زندانی اش کنم
قاب بگیرم
چه کنم که همیش باشد...
♥♥♥
خب.....
یکبار هم تو بشو همانی که من می خواهم
همانی که برایم آرام و قرار ندارد
همانی بشو که قصه ام را همه جا، جار می زند
همانی که با شنیدن صدایم
دلش هُری می ریزد پایین
و قند توی دلش آب میشود..
یکبار هم تو عاشقم باش
و
برایم دیوانگی کن
دلبر جان!
نمی شود کمی «من» شوی!؟؟
با تو حتی نتوانستن
هم خواستی میشود .
مثلِ وقتی که میگویم
نتوانستم دوستت نداشته باشم
نتوانستم ترکت کنم!!
میبینی
باتو حتی منفی ترین
فعل ها هم دوست داشتنی اند....