حرفهایم به سوی تو که می دوند
معنی شان می ریزد
مانند خجالت،
زمان بوسه!
یا مثل ترس،
وقت گفتن اولین دوستت دارم!
حرف هایم نزدیک تو رنگشان میپرد
مثل دل بعد از دیدار
مثل هوش پس از آغوش
مثل
آخر همین شعر...
آمدی...
همه اش پرید!
خواستم بگویم؛
فقط یک نفر توی دنیا هست
که ارزشِ دوست داشتن را دارد...
یعنی تو دلت به عقلت التماس میکند
تا باور کند او ارزش
اینهمه عشق را داشته باشد...
آن یک نفر را سفت بچسب؛
بعد از او نه دلت برای چیزی
به دست و پایِ عقلت می افتد،
نه کسی به چشمِ دلت
ارزشِ به پا افتادن را دارد...
عاشقِ زنی که عاشقت هست بودن،
سخت نیست
کافیست حواست پرت نشود
از دوست داشتنش
کافیست جواب احساسش را
با منطقت ندهی
کافیست یک وقتهایی با دلش راه بیایی
و وقتهای دیگر
راههای نیامده را
با آغوش
با بوسه
جبران کنی
یک زن همین که احساس کند
دوستش داری و به فکرش هستی و
بخاطر دلش حاضری قیدِ بعضی چیزها
را بزنی یا بعضی کارها را بکنی،
خوشبختترین میشود
زنها توقعِ زیادی از زندگی ندارند
امنشان که کنی،
دلشان گرمِ زندگی میشود
هیچکس را در زندگی مقصر نمیدانم
ازخوبان"خاطره"
واز بدان "تجربه"
میگیرم
بدترین ها "عبرت"میشوند
وبهترین ها "دوست"