گاهی بودن در قلب کسی فایده ای ندارد!
بعضی روزها شانه ها نیاز دارند
کسی کنارشان
شانه به شانه عرضِ خیابان را
قدم بزند...
آمدن رسمِ خودش را دارد
دل می بری دل می دهی
اما ماندن
امان از این ماندن
که به پایِ خیلی ها نماند
که به تنِ خیلی ها نرفت
ماندن یعنی بوسه هایِ هرروزه
یعنی :
تو نباشی؛ من دستم به زندگی نمی رود !
یعنی دلتنگی هایِ مدام !
ماندن
شیرین و فرهاد و لیلی و که و که و که
نمی خواهد
ماندن یک من و یک توِ ساده می خواهد
یک غرورِ فراموش شده
ماندن یک دل ساده می خواهد ... !
.
ته تغاری بهار
خرداد دوست داشتنی
دیدی چه راحت و ساده رسیدی
چقدر شبیه هم هستیم من و تو
شعلهی عشقمان گرم و تبدار
همین گرمی دوست داشتن
باعث تنهایی ماست
نه شکوفههای دلبرانه داریم
نه نوبرانههای آبدار
نه هوای ابریُ
بدون چتر قدم زدن زیر باران
هیچ کدام را نداریم
فقط دوست داشتن بلدیم
ساده و بی ریا
گرم و تبدار..
دلم دوست داشتنی می خواهد انحصاری !
از آن ها که فقط سهم دل یک نفر باشی
از آن دوست داشتن های من و تویی ...
از آن دوست داشتن های تو و منی
از آن ها که وقتی صبح بلند می شوی عطر
امنیت می دهد نه بوی از دست دادن
از آن ها که با راه دور رنگ دوری نمی گیرد
از آن قابل لمس ها ...
که می شود با یک استکان چای نوشید ،
که می شود در آغوشش کشید و شب خوابید
که می شود هر روز لا به لای موها شانه اش کرد،
دلم یکی از آن ها می خواهد ...
و خدا کند از این دوست داشتن ها نصیب دل همه بشود !