به شدت
به آغوشِ معشوقه هیتلرفکر میکنم
که
در رام کردنِ آن همه کینه
چه آغوشی بوده است!
و
به اندازه ی
یک جنگ جهانی
دلم میخواهدش...
دلتنگی
رودی نیست که به دریا بریزد
دلتنگی
ماهی کوچکیست
که برکه اش را
از چهار طرف
سنگچین کرده باشند !!!
این روزها
در سکوت اسم تو را صدا می زنم
لبهایم خسته شده اند
امّا...
چشمانم هنوز منتظرند
تو آبی و من ماهی
و خانه ما را رفتنت شکست
خدا کند با باران برگردی
که من بعد تو بیابانی شده ام
به وسعتِ دلتنگی...
آغوش تو که باشد
خواب،
دیگر بهانه ای برای خستگی نیست
و تپش های قلبت،
می شود لالایی کودکانه ام…
کنارم بمان…
می خواهم صبح،
چشمهایم در "نگاه تو" بیدار شوند.....