پاییز جان
حالا که بساطت را جمع کرده ای و
آماده ای که عاشقانه هایم را نم نمک ترک کنی
کاش یادت بماند دلتنگی را هم
لابه لای خاطرات قشنگ و نارنجی ات
یک جایی میان انار ها و خرمالو ها
جا بدهی و با خودت ببری
دلتنگی بدون هوای تو
بدون باران
بدون نارنجی و زرد و خش خش برگها
کشنده تر از هر دردی میشود
دوست داشتنت، باران است
نه از آنهایی که
صاعقه و رعد و برقش تو را بگیرد،
از آنهایی که ریز ریز میبارد
روی سرت و تو میبینی خیس شدی،
خیسِ خیس از عشق
ای کاش قبل از «یلدا» می آمدی
تو نمی دانی
که این یک دقیقهیِ وامانده
چه جانی از آدم می کَند!
تمامِ کوچه های باران خورده ی شهر را
یک به یک به دنبالت میگردم...
شاید بشود این پاییز را با "تو" زمستانش کنم...
کاش آذر
این دختر ته تغاری پاییز
گام هایش را کمی آهسته تر بردارد این روز ها...