این که کسی
قصد دلگرم کردن آدمی را داشته باشد
اصلا چیز کمی نیست!
خصوصا اگر آدمی باشد که
به طور معجزه آسایی هنوز دوستت دارد...
قهوه میریزم برایت
نیستی آنسویِ میز
هِی شکر میریزم و
تلخ است جای خالی ات...
#برشی_از_یک_کتاب
کنار ما
همیشه احتمال خیانت هست
همیشه پلی برای فرو ریختن
و مرگی
برای بیخبر از راه رسیدن
مهم نیست زیر کدام سقف پناه گرفته باشی
دنیا
مکان امنی برای عاشق شدن نیست
کاش ساده تر بودی
صمیمی تر
دریا نبودی
مثلا کوچک تر
مثل چاله ی آبی
بعد از باران های آخر شب
زیر درخت پرتغال کنار دیوار
یا حتی کوچک تر
اندازه ی رد پای پدربزرگ
آن طرف سنگ چین های باغچه
درست بین تربچه ها و ریحان ها
کاش همین قدر ساده و
صمیمی بودی
دریا نبودی
می شد تمامت را داشت...
از تو همه چیزت را دوست دارم
تا دکمه های پیراهنت
حتی بند کفش هایت...
از خودم اما
تنها قلبم را دوست دارم که
برای تو و هر چه متعلق به توست می تپد.