فراموش کردم
رتبه کلی: 72


درباره من
alone girl (radin69 )    
   
عنوان: حکایتِ آشنایی بود...
 حکایتِ آشنایی بود...
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 183 بازدید امروز: 137

این تصویر توسط جلال علی اصغری بررسی شده است.
توضیحات:
من از وقاحت و بی شرمیِ کلاغ ها بیزارم !
این پرنده هایِ دزد و شکم باره که برایِ سیر شدن ، به هر خفتی ، تن می دهند !
کثیف ترین قسمتِ زندگیِ شان آنجاست که شبیهِ انگل ، به اقتدارِ گرگ ها می چسبند تا از کنارِ آن ها ، تکه ای غذا نصیبِ شان شود !
در کمالِ بی رحمی ، گرگ هایِ درنده را از جایِ طعمه با خبر می کنند و حیوانِ بی پناه را تسلیمِ دندانِ گرگ ها می کنند ،
ساکت و بی زحمت ، کناری می ایستند و تکه تکه شدنِ طعمه ی بیچاره را تماشا می کنند و منتظر می مانند تا بعد از سیر شدنِ گرگ ها ، سهمِ خودشان را بردارند و شکمِ طمع کار و بی ارزشِ شان را سیر کنند !
کاش کلاغ ها هم شبیهِ بقیه ی پرنده ها به دانه و سهمِ خودشان رضایت می دادند ،
کاش پایِ ناتوان و بی عُرضه شان را از گلیمِ شان دراز تر نمی کردند ،
کاش با توانایی و اقتدارشان گذرانِ عمر می کردند ، نه با زبان و بی انصافیِ شان !
من برای چرخه ی طبیعت احترام قائلم !!!
ولی انصافاً ، این مدل ادامه ی حیات ، مایه ی ننگِ تمامِ پرنده هاست !
من حالم به هم می خورَد از زنده ماندنی که اینقدر "پست و حقیرانه" باشد !



حکایتِ آشنایی بود !
 
درج شده در تاریخ ۹۷/۰۶/۱۴ ساعت 13:06
برچسب ها:
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)