گاهی فکر میکنم، ما در جمع انسانهایی از جنس رسانه یا رسانه هایی از جنس انسان، زندگی میکنیم.
عده زیادی مثل یک ضبط صوت هستند. صداهای دیگران را ضبط کرده اند و بازپخش میکنند.
تو گویی که مردگان را از قبر بیرون آورده اند، تا دوباره سخن بگویند.
عده ای مانند تلویزیون هستند. برنامه های متنوع پخش میکنند. فرستنده اما در جای دیگری قرار دارد که تو نمی بینی و نمیدانی.
عده ای مثل وبلاگ هستند. تا میبینی، چند کلامی حرف میزنند و منتظر هستند که کامنت بگذاری یا دوباره به آنها سر بزنی…
تنها معیارشان در زندگی، «تعداد دیدارها» است نه «کیفیت» آنها.
عده ای مثل فیس بوک هستند. هر وقت می بینی، استیتوس اعلام میکنند و انتظار دارند هر چه میگویند، لایک کنی.
عده ای مثل تلویزیون های شیک بزرگی هستند که به هیچ جا وصل نیستند. نه آنتن. نه ماهواره.
اگر روشنشان کنی نویز و برفک دارند! باید دهان ببندند تا فقط از وضعیت «خاموش» آنها لذت ببری.
عده ای مثل ایمیل هستند، آنهم از نوع هرزنامه. همیشه باید فکر کنی که نام و آدرس تو را از کجا یافته اند که امروز گرفتارشان هستی و کجا به اشتباه، اسمی از خود گذاشته ای که اینان، اینجا گریبانت گرفته اند و رها نمیکنند.
عده ای مثل پیامک هستند، در زمانی که نباید، می رسند و حرفی که مفید نیست میزنند و تو هم که این پیام را قبلاً بارها و بارها شنیده ای، لبخندی مصنوعی بر لب می آری و به رسم ادب میگویی: زیبا بود. بازهم برایم این پیامها را بفرست…
و در این میان، اقلیتی، که حرف خود را میزنند، از عقل و احساس خود میگویند.
کم اند اما هستند.
اینان را که می بینم، زانو میزنم، مینشینم و چشم بر دهانشان میدوزم شاید کلام تازه ای نازل شود…
حیف است که کم اند. اما خوب است که هستند…