دلا دانم كه ميداني سرايم سرد و سنگين است/ز هر حيلت زنم دستي ندارم سود غمگين است
دلا دانم كه ميخواهي خط و خال و مي وساغر / ز قلبـــي ناوكي نايي سرا پا آنچه تحسين است
دلا دانم كه نوشيدي شيرين شهد شب شرار / از آن شب گوشه قلبت سراي هر چه مسكين است
دلا دانم ببوئيدي ز سيمين ســـاغر ســــــكران / به ساقي گفتي اي آن شب كه رويم همچو نسرين است
دلا دانم براندي از سرايت هر كه بي دل بود/ من و مستان و مجنونان! حكايت چو فرهادان و شيرين است
دلا دانــم كه ســـر دل مگويـي از بـر هـر كــس/ كــه اســرار ازل را دل عشاق بنشيــن است
دلا دانم كه جاي ما شبستان منور بود / شبستانت دل ما باد دلي كه سخت مشكين است