از آب آورد دیده گانم هنوز
ردّی مانده بر جای از رنگ هاله گون
تا سرخ
چون غروبانه ی تب آلوده ی دلم
آه ...
از شب َروی های جهانم
چه مانده ست جز
خیل خیل خاطراتی که
می گریاندم سخت
می گریاندم
در کوچه هایی
عریان از مهر و لبخند ماه
افسوس ...
پریزاد اطلسی پوش آرزو هایم
در میان پیله ی بی رنگ و
خامد خویش
مانده ست به سکوت
به هیچ کوششی
هیچ ... هیچ
نمی آشوبد جانم را
تا چو آب و آبگینه های نور
زفاف آدینده های رنگ را
به تماشا نشینم ...
سرشک دیده ام می بارد و
نگاهم دیده بان
تدویر چه زمانه ای ست غریب
که نمی آشوبدم
تا بانگ بر آرم
آهای ... احساس گمشدة جانم
مرا به روشنای راه
بخوان
که خداوندگار جان و جهانم
توئی... ای عشق ... ای عشق
شاعر حسن بابائی (لیلوا )
منبع:http://forum.p30world.com/showthread.php?t=146482&page=3