خودت خواستی
مترسکی باشم که جواب سلام کلاغها را میدهد
آدمکی باشم که می خندد
و کویری باشم که در خیال خیس سراب جوانه میزند
من دستهایم هنوز پر از بی تو بودن است
وقلبم پر از نداشتن هایت
میبینی چقدر آدم خوبی شده ام
چقدر ساکتم
چقدر بی بهانه دیگر بهانه ات را نمی گیرم
میبینی همان شده ام که تو خواستی
دیگر حتی جواب سلامت را هم نمیدهم
تا نپرسی خوبم یا بد
تا برای دل خوشیت دروغ نگویم
نیستی اما هنوز در ازدحام نبودنم مانده ای
و من در خیال قدم زدنهای زیر بارانمان
هنوز خیس خاطرات دیروزم
خودت خواستی
میبینی همان شده ام که تو خواستی
کاش تو هم همان میشدی که............
من می خواستم