این روزها وصفی دارد که نگو
آشفتگی دین و مذهب و خدای را من می دانم
زنده تن.. روح کفن ...به ره افتاده سیاست خام
نه دستی ... نه یاری ... نه توانی
آسمان شهر غبار از خاکستر دارد
به راه افتاده ام..، عابری از پس عابری دیگر، غم به دوش سلامی بر لب از کنار می گذرند
در ازهام غم و دلواپسی فرداها به پیش میرویم
سلامی گنگ نگهی تب دار
و آسمانی که آبستن است
آبستن اینهمه دروغ و ریا وننگ
و زمینی که از پس گیچی مدارهای از هم پاشیده به ستوه امده و هر لحظه بر تورمش می افزاید.
مردمانی که نه گوش دارند نه دوشی
براش شنیدن و رنج کشیدن
مردمانی که کیسه تورم دارند و نگاه به رکود اب نشدنی ان
به راه افتاده می گویم ...
بغض راهبی پیر ترکید زمین سیل اسا شد
کودکی دیده بر جهان گوشود
مادری بی فرزند شد
هستی تکان خورد از بر نیستی
جهان را غظب گرفت، خواهری غم خواهر
بلبی از شاخسار درختی سرود
تن عابر لرزید
باران بارید
شهر زیر باران ، وقت امدن اشک ابرها بود
کوچه ها خندان
چترها پیدا
دکان ها پر رونق
قاصدی پیغام بر لب سرود رهایی داد
غم ها شسته شد رونق رنگین کمان
بغض هایی زیر باران انجنان خالی شد
که باران را حجمی چند برابر بخشید
درروزی که بر زمین نخواهد تابید خورشید .....
|