کوچه های تاریک و لبی دوخته شده
بهانه های بی صدا
دل های پژمرده
می روم تا انتهای زندان تا پس کوچه های تاریکی
تا رعشه بر اندام
به صدای سوتی در خواب می خندم
به وهم آزادی
به درود نا زیبا از سر صبح بی آغاز
من تا کوچه عشق ، هم صدا با نفرین می روم تا آخرین سکوی سرد سردخانه
تا عزا، تا درد ، تا مرحم بی مرحم
زندگی را گاز می زنم لی لی کنان بر سر چوب با تیکه ابری در دست ..
زندگی نیمکره مغز مدهوش من است در سلول .
زندگی خنده های پر گریه در گلوست .
زندگی آهنگی است بر سمفونی مرگ .
رسم عجیبی است
بی قانونی
ترس دلدادگی و دل ستانی
سیگار پشت سیگار ترس پشت ترس
وهم نزدیک شدن تنهایی ...