سیگار هایی که مدوام دود می شوند و فکری که با آنها به هوا بر می خیزد
سلول کوچکی که کاغذی دارد و دیواری برای یادگاری
دمکراتها رفراندومها همه و همه خیالات محض و است بس
در این آشفتگی
عصای کوران همه شیشه و سنگ ، دلها همه سوراخ
قهوه ای تلخ که روزگار تلخیش را میگیرد
خونها و اه ها ، مادران و اشک ها
فریادهای پدری که بی گناهی دختری را خواستار است گوشی نیست تا بشنود
چوب پنبه این روزها بازاری دارد پر رونق
ابرهای سیاه گناه
دودهای غلیظ همان هم دم
هم سلولی جایی نداری در افکار
ضربه ها و سنگینی دست ونگاه
غبار و خاکستر می بارد بر افکارم
خیابان های پر اذهام پوچ
عابران گنگ همهمه برای کلمه ای بی معنا ..................سیاست ...