درباره من
علیرضازمانی معلول جسمی حرکتی از ناحیه دو پا و یک دست
تنها و گوشه گیر عاشق خدا و رفتن به مسجد
تنها سرگرمی کامپیوتر اینترنت سایت
از کارهایی که باعث می شود که از خدا دور باشیم کلأپرهیز می کنم و نمی روم از دوستان ناباب دوری می کنم
-------------------------------------
ایمیل سایت
miyanali1398@mihanmail.ir
-------------------------------------
شماره همراه 09901136539
-------------------------------------
داستان واقعی سر گذشت :
آن روز در خانه غوغایی بود کودکی دیگرپا به این دنیا گذاشته بود کودکی زیباتر از خورشید پد ربه یاد امام (علی) نام کودک را علی گذاشت روزی علی درخانه خواب بود مادر به همراه دیگر زنان در کنار جوی اب مشغول شستن گندم بودن مادر یادش امد که روی صورت علی را نپو شانده است یک نفر را فرستاد تا روی صورت علی را بپوشاند خواهر بود یا خاله نمی دانم هر چی گشت چیزی پیدا نکرد چشمش به جالباسی افتاد روی اون پلاستیکی بود آن را برداشت باآن صورت علی را پوشاند علی آرم آرم نفس می کشید پلاستیک آرام در حلقش فرو می رفت علی کم کم بی هوش شد.مادر وقتی به خانه رسید وعلی رو در آن حال دید از خود بیخود شد مادر علی رو روی دست گرفت بیرون دوید فریادمی زد کمک کنید پسرم پسرم.با صدای مادر همه همسایه ها سراسیمه بیرون دویدند وقتی علی را در آن حال دیدند هر کس چیزی می گفت یکی میگفت. او را چشم زده اند هر کسی حرفی میزد تا این خبر به گوش پدر وعموی علی رسید. آنها خود را با عجله به خانه رساندند علی را در آن حال در اغوش مادر که چشمانش پر از اشک بودعموی علی او را از مادر گرفت هر چه کرد نتوانست او را به هوش بیاورد ناچار علی را در کنار چاه آب گذاشت وقنداقی او رو باز کرد وبادلب از چاه آب کشید وروی علی ریخت.از آن روز دیگه علی بیچاره شد. او کم کم بزرگ وبزرگتر می شد علی از اینکه نمی توانست مثل دیگران بازی کند ویا راه برود غصه دا ر بود گویی تمام درهای عالم به رویش بسته شده بود گاهی وقتها به گوشه ای می رفت وزار زار به حال خودش گریه میکردودرد میکشیدخانواده هر چه می کردند تا علی آرام گیردودردهایش را فراموش کند فایده ای نداشت علی دردش بیشتر وبیشتر می شدهر چه می کردنندنمی توانستند علی رو خوشحال کنند او برای همیشه دوپای خود را از دست داده بود،علی روی به آسمان کرد و گفت ای خداوند بخشنده مهربان یاری ام کن که من تنهایم و غریب و در این دنیا جزئ تو کسی رو ندارم..
نویسنده داستانه سر گذشت :
علیرضازمانی:
پایان
------------------------------------