کاش هیچ گاه پایان نیابد لحظه ای که نگاهم در نگاه
سنگین مردانه ات گره می خورد و با گذشت هر ثانیه
هزاران بار عشقت را به من گوشزد می کنی .
کاش میشد قاب بگیرم تمام لحظه های باهم بودنمان را
تا هرگز غبار فراموشی بر چهره خاطراتمان ننشیند.
می نویسم تا بدانی تنها عشقمی و آرزویم آرام گرفتن
در اغوش پراز مهرتو است و تنها نیازم نوازش دستانت.
عاشقانه من، عاشقانه دوستت دارم و با تمام وجود حس
میکنم تک تک انشاء نگاهت را .
هیچ رقیبی نیست در باغ سرسبز وجودم برایت و تو تنها
تکسوار خیالمی و دوس دارم فریاد بزنم که تنها در خیالم
با من نیستی و در بیداری محضم لمس میکنم تمام
بدنت را و به باد بوسه میگیرم زیباترین اتفاق زندگیم
را .
نقطه تلاقی این زندگی با هم تلفیق می شوم و میسازیم ما
را و دگرگون می کنیم آینده ای که ار آن ماست .
نفست آرامش بخش این تن عریان است و خوب می
دانی محتاج گرمی وجودت هستم تا درک کنم هستی و
خوب به جا می آوری رسم لیلی داری را مجنونم .
گویی زمان برایم تند می گذرد و روزها زود شب و شباها
زودتر از روزها می گذرند . بایست زمان این یک دستور
است می خواهم روزها و شباها در کنارش باشم و بو
بکشم بوی تنش را و لمس کنم خوشبختی و آرامش را
در اغوش پر مهر و زمخت مردانه اش .
تکیه گاهم هرگاه تن ظریف خود را رها میکنم در صحرای
سینه ات می فهمم چقدر محکم و سخت مثل کوه
پشتم هستی و دیگر هیچ دلهره ای برا خطرها ندارم چرا
که مرد زندگیم مردتر از این حرفاست .