فراموش کردم
رتبه کلی: 3222


درباره من
روزگاری پرنده ء کوچکی بودم و در حسرت پریدن
زمان سپری شد و بال و پر را گشودم
به پرواز در آمدم
حال که پریدن و اوج گرفتن را در خود میبینم
دیگر حتی دیدن رد پایم در زمین نیز برایم
عذاب آورشده است

این است رسم روزگار
ربه کا (rebeka )    

بیرحمانه

درج شده در تاریخ ۹۰/۰۴/۱۱ ساعت 23:14 بازدید کل: 776 بازدید امروز: 123
 

 

 

امشب پوزخندی میزنم به آرزوهای شیرین کودکی ام

به فرشته هایی که روی شونه راست و چپم بودند

چه زیباست عکس3 سالگی ام که فقط خنده در چشمانم موج می زند

چقدر باورپذیر بود وقتی مادر می گفت:

"زندگی قشنگ است"

به راستی که چه کوتاه بود شبهای  پر ستاره کودکی ام

چه صادق و بی ریا بودند همبازی هایم

ای کاش می توانستم

تلخی آینه های امروزی را فراموش کنم

شاید خاک آفرینشم از ناکجا آباد بود که هیچ گاه  نتوانستم خویش را بیابم

دستانم سرد است

کودکی در آینه مرا به سخره می گیرد

مادرم هنوز فریاد می زند:               "زندگی زیباست"

چشمانم را می بندم و خاطراتم را از خون خود سیراب می کنم

و آهسته

در آغوش شیطان گم می شوم

شیطان می خند د

اشک خداوند روی صورتم می چکد

پروردگارم

دیر است برای به هوش آمدن

باران می بارد

کافیست

آآآآآآه ه ه ه  که چه سیاه بود این سراب زندگی...

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۰/۰۵/۰۲ - ۱۸:۲۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)