میدونین عشق چه رنگیه؟؟؟
میدونین عشق چه مزه ای داره؟؟؟
میدونین عشق چه بویی داره؟؟؟
میدونین عاشق چه شکلیه؟؟؟
میدونین معشوق چه کار میکنه با قلب عاشق؟؟؟
میدونین قلب عاشق برای چی میزنه؟؟؟
میدونین قلب عاشق برای کی میزنه؟؟؟
میدونین....؟؟؟
اگه جواب این همه سوال رو میخواین!مطلب زیر رو بخونین...خیلی جالب و آموزندس
وقتی
یه روز دیدی خودت اینجایی و دلت یه جای دیگه...بدون که کار از کار گذشته و تو عاشق شدی
طوری میشه که قلبت فقط واسه عشق می تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن
همه چی با یه نگاه شروع میشه
این نگاه مثل نگاهای دیگه نیست ، یه چیزی داره که اونای دیگه ندارن ...
محو زیبایی نگاهش میشی ، تا ابد تصویر نگاهش رو توی قلبت حبس میکنی ، نه اصلا میذاریش توی یه صندوق ، درش رو هم قفل میکنی تا کسی بهش دست نزنه .
حتی وقتی با عشقت روی یه سکو می شینی و واسه ساعتهای متمادی باهاش حرف نمی زنی ، وقتی ازش دور میشی احساس می کنی قشنگترین گفتگوی عمرت رو داری از دست میدی .
می بینی کار دل رو؟؟؟
شب می آی که بخوابی مگه فکرش میذاره؟!خلاصه بعد یه جنگ و جدال طولانی با خودت چشات رو ،رو هم میذاری ولی همش از خواب میپری ... از چیزی میترسی....
صبح که از خواب بیدار میشی نه میتونی چیزی بخوری نه میتونی کاری انجام بدی ، فقط و فقط اونه که توی فکر و ذهنت قدم میزنه به خودت میگی ای بابا از درس و زندگی افتادم ! آخه من چمه؟
راه می افتی تو کوچه وخیابون هر جا که میری هرچی که می بینی فقط اونه ، گویا که همه چی از بین رفته و فقط اون مونده
طوری بهش عادت میکنی که اگه فقط یه روز نبینیش دنیا به آخر میرسه
وقتی با اونی مثل اینه که تو آسمونا سیر میکنی وقتی بهت نگاه می کنه گویا همه دنیا رو بهت میدن !
گرچه عشق نه حرفی میزنه و نه نگاهی می کنه ...
آخه خاصیت عشق همینه آدم رو عاشق می کنه و بعد ولش می کنه به امون خدا
وقتی باهاته همش سرش پایینه ؛تو دلت میگی تورو خدا فقط یه بار نیگام کن ، آخه دلم واسه اون چشای قشنگت یه ذره شده...
دیگه از آن خودت نیستی بد جوری بهش عادت کردی !مگه نه؟ یه روز بهت میگه که می خواد ببیندت ...
سرازپا نمی شناسی حتی نمی دونی چیکار کنی...
فقط دلت شور میزنه آخه شب قبل خواب اونو دیدی ...
خواب دیدی که همش از دستت فرار میکنه...
هیچوقت براش گل رز قرمز نگرفتی ...چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستی فکر کنه تو دروغ میگی آخه از دروغ متنفره...
وقتی اونو می بینی با لبخند بهش میگی خیلی خوشحالی که اونو می بینیش...
ولی اون...
سرش رو بلند میکنه و تو چشات زل میزنه و میگه:اومدم بهت بگم بهتره فراموشم کنی
دنیا رو سرت خراب میشه همه چی رو ازت میگیرن همه خوشبختیهای دنیارو
بهش میگی من...من...من
از جاش بلند میشه و خیلی آروم دستت رو می بوسه و میذاره رو قلبش و بهت میگه
خیلی دوستت دارم و برای همیشه ترکت می کنه
دیگه قلبت کار نمی کنه ، دیگه خون تو رگات جاری نمیشه
یه هویی صدای شکستن چیزی میاد
دلت میشکنه و تکه های شکستش روی زمین میریزه
دلت می خواد گریه کنی ولی یادت میفته بهش قول داده بودی که هیچوقت به خاطر اون گریه نمی کنی چون میگفت اگه یه قطره اشک از چشمای تو بیاد من خودمو نمی بخشم...
دلت می خواد بهش بگی چقدر بی رحمی که گریه رو ازم گرفتی ولی صدایی از گلوت درنمیاد...
بهت میگه فهمیدی چی گفتم ؟با سر بهش میگی آره
وقتی ازش میپرسی چرا؟؟؟ میگه چون دوستت دارم
انگشتری رو که تو دستته در میاری آخه خیلی اونو دوست داره بهش میگی مال تو
ازت میگیره ولی دوباره تو انگشتت میکنه ...میگه فقط تو دست تو قشنگه
بعد دستت رو محکم فشار میده و تو چشمات نگاه میکنه
بعد اون روز دیگه دلت نمی خواد چشمات رو باز کنی
آخه اگه بازشون کنی باید دنیای رو بدون اون رو ببینی ...
تو دنیای بدون اون رو می خوای چیکار؟
و برای همیشه یه دل شکسته باقی می مونی ...
دل شکسته ای که تنها چاره دردش تویی...