جشن چهارشنبه سوری بود ، حکیم ارد بزرگ (بزرگترین اندیشمند معاصر ایرانزمین) را دیدم که به پایکوبی و شادی
جوانان می نگرد .
به سوی ایشان رفتم و گفتم : زندگی من خالی است گوشه گیری را دوست دارم از دیگران می ترسم حس می کنم
هیچ پنجره بازی در زندگی من وجود ندارد ، نگاه همگان مرا آزار می دهد . حکیم فرمود : می توانی با دیگران بازی کنی
؟ گفتم : بازی ؟ حکیم گفت : آری بازی های شاد ، بازی های گروهی ... با بازی دوباره جوانه می زنی و به یاد می
آوری که باید با همگان همراه باشی و هم نوا ... به یاد می آوری ارزش حضور آدمها را ... حکیم چند لحظه یی ساکت
بود و ادامه داد : جام زندگی را تنها با می ، مهر و دوستی پر کن . محو گفتار حکیم بودم .
که حکیم بزرگ با خنده فرمود : پس حالا به میان جوانان رو ، از روی آتش تنهایی بپر ...