فراموش کردم
رتبه کلی: 10229


درباره من
عرفان قنبری. (red82 )    

داستان2

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۸/۰۳ ساعت 16:02 بازدید کل: 101 بازدید امروز: 101
 

جشن چهارشنبه سوری بود ، حکیم ارد بزرگ (بزرگترین اندیشمند معاصر ایرانزمین) را دیدم که به پایکوبی و شادی 

 

جوانان می نگرد .

به سوی ایشان رفتم و گفتم : زندگی من خالی است گوشه گیری را دوست دارم از دیگران می ترسم حس می کنم

 

هیچ پنجره بازی در زندگی من وجود ندارد ، نگاه همگان مرا آزار می دهد . حکیم فرمود : می توانی با دیگران بازی کنی

 

؟ گفتم : بازی ؟ حکیم گفت : آری بازی های شاد ، بازی های گروهی ... با بازی دوباره جوانه می زنی و به یاد  می

 

آوری که باید با همگان همراه باشی و هم نوا ... به یاد می آوری ارزش حضور آدمها را ... حکیم چند لحظه یی ساکت

 

 

بود و ادامه داد : جام زندگی را تنها با می ، مهر و دوستی پر کن . محو گفتار حکیم بودم .

 

 

که حکیم بزرگ با خنده فرمود : پس حالا به میان جوانان رو ، از روی آتش تنهایی بپر ...

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۸/۰۳ - ۱۶:۰۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)