سالهاپیش از پیدایش ادم فضیلتها.وتباییها حوصلشون سر رفته بود
زکاوت:گفت قایم موشک بازی کنیم؟
دیوانگی. گفت من چشم میگذارم!، از0 انجا که هیچکس حاظر نبود به دنبال دیوانگی ببگردد همه قبول کردند اوطوفت به میان ابرها رفت لطافت از خوشه ماه اویزان شد،خیانت به میان یک مشت زباله پنهان. شد طمع به داخل کیسه ای که خود دوخته بود. رفت حسادت مداوم درگوشه دیواگی میگفت توباید عشق را پیدا کنی.
من میدانم عشق به کجا رفته؟ عشق به میان بوتهای گل سرخ رفته
دیوانگی چوپی چنگک مانند برداشت. به میان بوتهای گل سرخ فرو کرد ناگهان صدای فریادی شنید،عشق از میان بوتهای گل سرخ بیرون امد، دستانش روی چشمانش بود، از زیر دستانش خوم میامد دیوانگی گفت وای برمن. وای برمن ، من تورا کور کردم چه کاری از دست من ساخته است؟ عشق گفت: کاری از تو ساخته نیست کاری ز تو بر نمیاید. تو مرا کورکردی!!!! تمام فضیلتها نشستند و تصمیم گرفتند که دیوانگی شود. راهنمای عشق@ پس به این نتیجه. میرسیم هرکس عاشق است صد درصد کور، و راهنمای او دیوانگیست پس بیا ای جوان : با توام
کور نباش10