فراموش کردم
رتبه کلی: 3274


درباره من
رسم این شهر غریب است .........بیا برگردیم.
قصد این قوم فریب است ...........بیا برگردیم .
یک نفر بود که ما دل به نگاهش دادیم .
خنده اش سرد و عجیب است ........بیا برگردیم .
عشق بازیچه شهر است ولی در ده ما
دفتر عشق سفید است.................بیا برگردیم
----------------------------------
کودکی که لنگه کفشش را امواج از او گرفته بود؛ روی ساحل نوشت: دریا
"دزد" است
- مردی که از دریا ماهی گرفته بود روی ساحل نوشت: دریا سخاوتمندترین سفره
ی هستی است
- موج دریا آمد و جملات را با خود محو کرد و این پیام را به جا گذاشت:
برداشت دیگران در مورد خود را در وسعت خویش حل کنی
رضا 1292 (reza1292 )    

كوك كن ساعتِ خویش

درج شده در تاریخ ۹۰/۰۲/۲۸ ساعت 22:25 بازدید کل: 331 بازدید امروز: 106
 

متاسفانه نمیدونم شاعرش کیه!!!

كوك كن ساعتِ خویش !

اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
كوك كن ساعتِ خویش !
كه مـؤذّن، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب
كوك كن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
كه سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند
كوك كن ساعتِ خویش !
كه سحرگاه كسی
بقچه در زیر بغل،
راهیِ حمّامی نیست
كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این كوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
كوك كن ساعتِ خویش !
ماكیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
كوك كن ساعتِ خویش !
كه در این شهر، دگر مستی نیست
كه تو وقتِ سحر، آنگاه كه از میكده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر

و در این شهر سحرخیزی نیست
 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۰/۰۲/۲۸ - ۲۲:۲۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات