ققنوس پرنده عجیبی است. ققنوس هرگز جفتی ندارد و در تنهایی سكنا می گزیند. منقارش مثل یك نی بلند است و نزدیك به صد سوراخ روی منقارش قرار دارد. هر سوراخ صدای خاصی از خود ایجاد می كند و رازی را آشكار می كند. چون ترتیبی برای صداها قرار نداده؛ همیشه غیر قابل پیش بینی هست كه كدام صدا زودتر ایجاد می شود . وقتی ققنوس صداها را از خود ایجاد می كند ؛ همه پرندگان آسمان و همه ماهی های دریا تحت تاثیر قرار می گیرند . همه بادهای وحشی با شنیدن این موسیقی مدهوش كننده ؛ و برای درك بهتر آن سكوت می كنند . ققنوس هزار سال زندگی می كند . او زمان مرگ خود را می داند و وقتی زمان مرگش فرا رسید صدها درخت را جمع می كند و آنها را در یك نقطه آتش می زند و خودش را به درون این آتش می اندازد . با هر یك از سوراخ های منقارش فریاد غم انگیزی از روح خود برمی آورد و به همه اعلام می كند كه مرده است سپس همه پرندگان و حیوانات جمع می شوند تا در زمان مرگ ققنوس حاضر باشند . ققنوس آخرین نفس خود را جمع می كند و بال های خود را به هم می زند تا شعله افروخته تر شود. به زودی شعله و پرنده به تلی از ذغال تبدیل می شوند و از دل این ذغال گداخته فقط یك جرقه باقی می ماند كه تبدیل به یك نوزاد ققنوس می شود و از آتش بیرون می آید