
به غسالخانه نبرید مرا !
من از مرده شورها میترسم
آنها عاشق من نیستندکه نوازشم کنند ؛ میترسم کبود کنند تمام تنم را …
بگویید او خودش بیاید ، بگویید خودش کفنم کند ، رو به قبله نه رو به آغوشش …
بگویید ببندد چشمانم را و لبانم را …
نه نه نگذارید ببوسد لبهایم را، شنیده ام شگون ندارد …
بگویبد جای اذان و دعا نامش را آنقدر در گوشم تکرار کند
شاید این دم آخری ایمان آوردم به خدا …
بگویید خودش خاک بریزد روی تنم
بریزد و برود ، برود و دیگر نیاید. آخر وقتی هست دل مردن ندارم !
همین !!!
تمام شدند حرفهایم
اگر نیامد فقط و فقط به او بگویید
همین خیابان ها ، یاد قدم هایش ، همین پنجره ها قاتل جانم شدند …
او بی تقصیر است ، یکوقت عذاب وجدان نگیرد !
عشقم فقط کمی ، کمی دیر آمد …
