فراموش کردم
رتبه کلی: 384


درباره من
رضا ........ (rezaaaa )    

( مطلبی که وقتی خوندمش اشک توچشام جمع شد )

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۲/۱۷ ساعت 14:11 بازدید کل: 106 بازدید امروز: 105
 

 

 

به غسالخانه نبرید مرا !

من از مرده شورها میترسم

آنها عاشق من نیستندکه نوازشم کنند ؛ میترسم کبود کنند تمام تنم را …

بگویید او خودش بیاید ، بگویید خودش کفنم کند ، رو به قبله نه رو به آغوشش …

بگویید ببندد چشمانم را و لبانم را …

نه نه نگذارید ببوسد لبهایم را، شنیده ام شگون ندارد …

بگویبد جای اذان و دعا نامش را آنقدر در گوشم تکرار کند

 شاید این دم آخری ایمان آوردم به خدا …

بگویید خودش خاک بریزد روی تنم

بریزد و برود ، برود و دیگر نیاید. آخر وقتی هست دل مردن ندارم !

همین !!!

تمام شدند حرفهایم

اگر نیامد فقط و فقط به او بگویید

همین خیابان ها ، یاد قدم هایش ، همین پنجره ها قاتل جانم شدند …

او بی تقصیر است ، یکوقت عذاب وجدان نگیرد !

عشقم فقط کمی ، کمی دیر آمد …

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۲/۱۷ - ۱۴:۱۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)