احساس غزل خوانی من لب شکری شد
سرمستی ایام جوانی سپــــــــــری شد
مظـــــــــــراب زدم بر نفس عشق زمانی
اینگــــــونه ز اسرار دلم پـــــرده دری شد
رفتم به ســـــــــــر کوی یکی از همه والا
از بس که از آن کوی مـــرا جلوه گری شد
تا نوش کنـــــــم از می آن ساقی هشیار
مدهوش شدم عمری وعمرم سپری شد
پیرانه سر دارم و افسوس صـــد افسوس
در فرصت عمــــــری هنرم بی هنری شد
من ماندم و محمودی و یک قلب شکسته
ای وای دلم قرعه به نام دگری شـــــــــد
با تشکر محمودی