فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 8599


درباره من
من اهل میانا و خیلی افتخار میکنم که میانالی هستم...@@@@****%%%%%%%%%%############@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@}{
خدااااااااایااااااااا . . .
خدااااااااایااااااااا . . .
کوهنوردی
کوهنوردی می‌‌خواست به قله‌ای بلندی صعود کند. پس از سال‌ها تمرین و آمادگی، سفرش را آغاز کرد. به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمی‌شد. سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمی‌توانست چیزی ببیند حتی ماه و ستاره‌ها پشت...
تاریخ درج: ۹۲/۰۷/۰۸ - ۲۲:۴۳ 1 نظر , 143 بازدید
داستان بیسکویت
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود.چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکویت نیز خرید.او بر روی یک صندلی دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.در کنار او یک بسته بیسکویت بود و در کنارش مردی نشسته بود و دا...
تاریخ درج: ۹۲/۰۷/۰۸ - ۲۲:۳۹ 1 نظر , 130 بازدید
تنها
تنها
عشق
عشق
نفرین
نفرین
تقدیم به بهترینم
تقدیم به بهترینم
تشنه ی اب
تشنه ی اب
عاشق
عاشق
دنیایم
دنیایم
جالب
جالب
دقت کن
دقت کن
طوفان
طوفان
دخترا
دخترا
زیبا
زیبا
سمعک
مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است…به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی ...
تاریخ درج: ۹۲/۰۳/۳۰ - ۱۹:۲۷ 2 نظر , 147 بازدید
تاجرمیمون
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم...
تاریخ درج: ۹۲/۰۳/۳۰ - ۱۹:۲۴ 0 نظر , 133 بازدید
حکایت
حکایت شیری که عاشق آهو شد شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد. شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود. از دور مواظبش بود… پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست، شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آم...
تاریخ درج: ۹۲/۰۳/۳۰ - ۱۹:۲۰ 0 نظر , 180 بازدید
خانه ای بابنجره ی طلایی
پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمی خواست وتا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بودهم زمان با طلوع خورشید از نردها بالا می رفت تا کمی استراحت کند در دور دست ها خانه ای با پنجرهایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد چقدر زندگی در ...
تاریخ درج: ۹۲/۰۳/۳۰ - ۱۹:۱۷ 0 نظر , 140 بازدید
خانه ای بابنجره ی طلایی
پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمی خواست وتا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بودهم زمان با طلوع خورشید از نردها بالا می رفت تا کمی استراحت کند در دور دست ها خانه ای با پنجرهایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد چقدر زندگی در ...
تاریخ درج: ۹۲/۰۳/۲۵ - ۱۱:۴۷ 1 نظر , 146 بازدید
هیچوقت زودقضاوت نکنید
25 . ، . 25 . ، : . . 5 ، . : ،، . . . : . . . : ؟ : . ......
تاریخ درج: ۹۲/۰۳/۲۵ - ۱۱:۴۲ 0 نظر , 131 بازدید
فقر
فقر روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند. آنها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند.در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: «نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟»پسر پاسخ داد: &laqu...
تاریخ درج: ۹۲/۰۳/۲۴ - ۱۹:۲۰ 1 نظر , 144 بازدید
سنگسار
سنگسار بینیش انگار شکسته بود و خون زیادی از روی لبها و چانه هایش به روی زمین می ریخت , زخم عمیقی قسمتی از صورتش را پوشانده بود ,اطراف چشمش حسابی ورم کرده وخون آلود بود , به سختی می شد مردمک چشمانش را دید , مرد سعی کرد صورتش را جلوتر ببرد تا بلکه بهتر بتواند مردمک چشمانش را...
تاریخ درج: ۹۲/۰۳/۲۴ - ۱۹:۱۹ 0 نظر , 162 بازدید
سیگار
خیلی ممنون خیلی خوب بود __________________این سیگار که میکشم همان فریادهایی است که نمیتوانم بزنم؛همان دلتنگی هایی که روز به روز پیرترم میکند؛همان خاطراتیست که نه تکرار میشوند نه فراموش؛همان دردهایی است که درمان ندارد;همان تنهایی است که کسی پرش نمیکند؛من این سیگار را دوست میدارم......
تاریخ درج: ۹۲/۰۳/۲۴ - ۱۹:۱۷ 2 نظر , 179 بازدید
بوی مطبوع یانامطبوع
بوی مطبوع یا نا مطبوع سوار تاکسی بود’ دید کمی جلوتر جمعیت زیادی دارن با هم بگو مگو می کنند شیشه ماشین رو باز کرد’ بوی کله پاچه تا توی مغز استخوانش رخنه کرد . یک مرتبه از خواب پرید صورتش کاملا ملتحب وعرق کرده بود ’ هنوز بوی کله پاچه را داشت احساس می کرد’ به...
تاریخ درج: ۹۲/۰۳/۲۴ - ۱۹:۱۵ 0 نظر , 174 بازدید
من اینجامسافرم
من اینجا مسافرم جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟......
تاریخ درج: ۹۲/۰۳/۲۴ - ۱۸:۳۵ 1 نظر , 142 بازدید
دعاکن گندمت اردشود
دعا کن گندمت آرد شود! زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد. آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند.زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم خرت سنگ بشود».آسیابان گفت: «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.» 02:14 ب.ظ...
تاریخ درج: ۹۲/۰۳/۲۴ - ۱۸:۲۷ 0 نظر , 143 بازدید
حج حج
حج حج
چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir
کاربران آنلاین (1)